دیشب سر یه موضوعی با مامانم بحثم شد ، امروز خیلی ناراحت بودم ، مامانمم اصلا باهام حرف نزد ، اومدم بخوابم و زیر پتو شروع کردم گریه کردن ، انقد هق هق کردم ، ولی صدام بلند نبود ، دیدم مامانم اومد نشست بالا سرم ، دستمو بوس کرد گفت تو تنها امید زندگی منی ، تنها دلخوشیم هستی ، چرا دیشب اون حرف رو بم زدی و گریه کرد . گفت تو نمازام اول برا تو دعا میکنم .
خیلی شرمنده شدم .
خدا یا من غلط کردم
کاش من میمردم ، بچها قدر ماماناتونو بدونید ، مامانا فرشته ان .
نوشتم که امشب یادم بمونه دیگه هیچوقت اذیتش نکنم .