سال سوم دبیرستان یه دبیر مرد داشتیم بعد چون دید من استرسیم بهم توجه و دلسوزی داشت،بماند که همکلاسیای بی جنبه چه حرفایی برام درآوردن در حالیکه اون بیچاره فقط دلش برام میسوخت،تا اینکه روز آخر سال یکی از بچه ها گفت خوراکی دارید؟ بعد من سر کلاس خوراکیو پرت کردم براش،بعد دیدم این معلمه دیگه اصلا به من نگاه نکرد کاملا معلوم بود ازم ناراحت شده و اینکار از نظرش بی ادبی بوده،
سال چهارم دبیرستان هم یه معلم مرد داشتیم اون چون دید من باهوشم و درصدای شیمیمو خیلی خوب زدم و دید مثلا به فکر همکلاسیمم با من خوب بود مثلا یه دفعه دید خوابم میاد یکی از بچه های دلقک کلاسو گفت بیا بامزه بازی در بیار،میخواست منو سرحال کنه، تا اینکه آخر سال بعد عید که دیگه کلاس نداشتیم به شماره ی رو جزوش پیام دادم که راجب دانشگاه پردیس سوال بپرسم(آخه راجب این مورد یه چیزی گفته بود) بعد از رو غرور زیاد و بچگی بی ادبانه و گستاخانه جوابشو دادم بعد اون گفت اصلا از رفتارت خوشم نیومد، بعد یه بار دیگه پیام دادممعذرت خواهی کنم گفت تو مودب ترین و بهترین شاگرد من بودی چرا اونروز اون حرفا رو زدی،
تازگیم یه اتفاق دیگه تو مجازی برام افتاد که پسره باهام خوب بود آخرش آبروم جلوش رفت از چشمش افتادم و بهم گفت چقد بچگانه رفتار میکنی،
نمیدونم اونی که این مردا باهاش خوبن خود واقعیمم یا اونی که بی ادبی میکنه 😞
نمیدونم چرا گاهی اوقات عقلمو از دست میدم😞😞😞،چرا خدا با من همچین میکنه