شوهرمن خیلی خسیسه همیشه فقط فکر اینه وام برداره ماشینشو یه مدل بالاتر بخره هیچ موقع به من خرجی نمیده توی خونه میگه میخوای چیکار کنی حتی پول کرایه تاکسی رو زورش میاددبده اگه من وبچه لباس نداشته باشیم براش مهم نیست میوه وخورددوخوراک خوب نداشته باشیم براش مهم نیست فقط در حد بخور ونمیر وسیله میاره خونه الان بعد ۶سال تازه چندماهه یکم بهتر شده بود که اونم با کلی منت هردوماه یک بار ۲تومن بهم پول تو جیبی میداد بازم بهم غر میزد تو خرجت زیاده خوشش میاد من ازش گدایی کنم این ۲تومنم هرروز باید زنگ میزدم ۱۰۰، ۱۰۰تومن بهم میداد..مثلا من برای بچه شیر پاستوریزه پاکتی یه بار گرفتم اینم قبلا گفته بود به بچه شیر نده تو وایکتس میریزن وازین حرفا .از سرکار اومد دید یه شیر پاکتی تو یخچاله گفت این چیه گفتم برای خودم گرفتم داد وهوار کرد که من کار میکنم کونم پاره بشه تو بری شیر پاکتی ۵۰ تومنی بخری ؟؟؟کلی بهم توهین کرد...
جاریمو بعد مدتها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳
پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم میخوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉
یه بار با دوستش رفته بود شمال به من دروغ گفته بود میرم سرکار .مادرشم نمیدونست که من نمیدونم بهم گفت که رفته شمال وقتی اومد بهش گفتم چرا بهم دروغ میگی گفت من دروغی نگفتم وزد زیرش گفتم بعد اینجوری از من توقع داری هراتفاقی میفته بهت راستشو بگم وچیزیو ازت مخفی نکنم شروع کرد به فحش دادن منم جوابشو دادم بلند انقد منو زد که تمام بدنم کبود وسیاه شده بود..اینم بگم شوهر من هفته ای ۲،۳بار عرق میخوره..ازین کتک کاریا زیاد کرده تو این ۶سال ومن هربار گفتم درست میشه وآدمی نیستم که وقتی بهم فحش میده یا تو هین میکنه ساکت بمونمدوهیچی نگم وبخاطر همین منو میزنه....
کلا آدم بددهنیه .دست بزن داره. احترامی برای زن قائل نیست.زن رو یه برده میدونه که باید همیشه اطاعت کنه ازش چه کارش درست باشه چه غلط...خسیسه. بی احترامی میکنه.بی وجدان وبی غیرته...خیلی خودخواهه...به تمیزی خونه خیلی حساسه تنها نقطه ضعفی که ازمن داره اینه که خونه همیشه مرتب نیست(توقع داره با یه بچه کوچیک خونه همیشه عین دسته گل باشه)مرتب میکنم ولی اینجوری که همه جا از تمیزی برق بزنه نیست وآشپزیم حرفه ای نیست..
اینم بگم ما ۳سال پیش به خاطر خیانتش ودست بزن وبددهنیشاش واین که خرجی نمیداد تا پای دادگاهم رفتیم ومن مهریمو اجرا گذاشتم ولی بخاطر پسرم که اون موقع ۱سال ونیم بیشتر نداشت برگشتم الان ۳ساله همش بهم میگه بیا مهریتو ببخش که من بتونم اموالمو به نامم کنم من دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم واموالشو به نام خواهرش کرده...این مشکل الان ۳ساله حل نشده ونخواهد شد
شوهرم خیلی طرف خانوادشو میگیره وپیش اونا به من بی احترامی میکنه کوچیکم میکنه بهم میخنده پسرم ۵سالشه بردیم شمال خونه خواهر شوهرم که لوزه شو عمل کنیم قرار شد تنها بریم ونزاریم خانوادش باز بیان و وباکاراشونو وحرفاشون دخالت کنن مادرشوهرم خیلی بهم بی احترامی کرده یه بار توروی من به بچم گفت مادرسگ به من میگفت تو مفت خوری مارفتیم بعد چندروز با اصرار خواهرش نظر شوهرم عوض شد گفت مادرمم بیاد مراقب بچه باشه...اینم بگم شوهرم یه هفته اونجا بودیم حتی یه شب نیومد تو اتاق پیش من وبچم بخوابه ولی خواهر شوهرم وشوهرش وبچش میرفتن تو اتاق میخوابیدن با اینکه چندبار بهش گفتم حس بدی بهم دست میده مثل غریبه ها باهام رفتار میکنی چرا نمیای تو اتاق بخوابی بهونه میاورد که اتاق کوچیکه وگرمه واین رفتارش خیلی به دلم اومد.. مادرشوهرم اومد بهش سلام ندادم چون میدونستم اگه بهش سلام بدم وحرف بزنم باز شروع میکنه باهام حرف زدن ورفت وامدشو به خونم شروع میکنه باز شروع میکنه به دخالت کردن واذیت کردن انگار نه انگار که توهین کرده..رفتیم بیمارستان با شوهرم وخواهرشوهرم دکتر هم گفت بچه سرماخورده یک ماه دیگه بیارین توراه برگشت شوهرم به یه زن جوون که تو ماشین پشت فرمون بود نگاه کرد به ما گفت بچه ها این داره ازما عکس میگیره خواهرشوهرم گفت حالا یه تیشرت نو گرفتی انقد قیافه نگیر شوهرم برداشت نه بابا ما ازین شانسا نداریم گفتم یعنی خیلی دلت میخواست ازین شانسا داشته باشی که ازین دخترا دنبالت راه بیفتن گفت تا بحال که پیش نیومده خیلی عصبی شدم که چرا جلوی خواهرش داره زنشو تحقیر میکنه چرا انقد زنای مردمو تو خیابون دید میزنه وتیکه میندازه روز قبلشم چند بار این کارو کرده بود. ناراحت شدم بهش گفتم اول به قیافه خودت یه نگاه بنداز بعد توقع داشته باش اینجور دخترا بیفتن دنبالت ..خواهرش برداشت گفت اتفاقا تو شمال همه دنبال مردای زشتن هرزنی رو میبینی خوشگله شوهرشو نگاه میکنی باورت نمیشه...به شوهرم گفتم بنده خدا تورو به زور انداختن به من باز خواهر شوهرم برداشت گفت دوتا تونم کس خل بودین...
رسیدیم خونه بعد یک ساعت وسایلارو جمع کردیم که حرکت کنیم اومدم نشستم تو ماشین که برگردیم خونمون همین که نشستم شوهرم پیش دامادش بالحن بدی بهم گفت بیا عقب بشین میخواست مادرش بیاد جلو.. گفتم حالا نشستم چه فرقی میکنه... بخدا اگه تو خونه منو مکشید کنار میگفت تو عقب بشین بزار مادرم جلو بشینه حرفی نداشتم ولی اینکه همش میخواست جلوی دامادشون منو ضایع کنه بهم برخورده بود...بعد توماشین کلی اذیتم کرد گفتم میخوام برم سرویس تو راه نگه نمیداشت صندلی منو داده بود جلو میگفت عقب پروسایله داشتم میمردم از پا درد گفتم نمیشه صندلیو یکم بدم عقب گفت نه نگاه کردم دیدم فقط یه ساک پشته وخودم صندلی رو دادم عقب بعد شروع کرد پوست تخمه ریخت کف ماشین رو پاهام گفتم سمت خودت بریز نریز روپاهام گوش نداد دوباره گفتم بعد شروع کرد به فحش های زشت دادن به من جلوی مادرش ..به مادرش میگفت من نمیخواستم اینو برگردونم تو گفتی برگردون (ما قبلا یه بار تا پای جدایی رفتیم ولی به خاطر پسرم برگشتم)گفتم تو با چهل سال سن هنوز بقیه برات تصمیم میگیرن برای چی زن گرفتی گفت یکی گرفتم تا ۱۰ تا هم میگیرم توهم عرضه داری برو یا اینکه میمونی....بعدم که رسیدیم شهرمون منو تنها گذاشت خونه. خودش وپسرم رفتن خونه مادرش ..روز بعدم که اومد وسایلاشو جمع کنه بره بیرون گفتم پسرم کو چرا نیاوردیش بهم فحش داد چون نقطه ضعف منو میدونست که نمیتونم جدا از بچم باشم از قصد نیاورده بودش که منو آزار بده..وقتی بهم فحش داد باهم بحثمون شد چنان محکم منو هل داد که خوردم به دیوار .دستمو چنان محکم فشار داد که تا یه هفته جای کبودیش رو دستم مونده بود بعدم که خواستم لباسامو جمع کنم بیام گفت این لباسارو من برات گرفتم هرچی از خونه ننت آوردی با همون برو گوشیمم از دستم گرفت ومن تو سرمای زمستون فقط با یه مانتو اومدم بیرون...هیچی نزاشت بردارم
پسر من هنوز کوچیکه فقط ۵سالشه فرق بین خوب وبد رو نمیدونه الانم که زمونه خیلی بد شده هیچ جا پسرمو تنها نمیزارم بره حتی خونه مادر بزرگش...پسرمم برعکس از بس که از بچگی هی اومدن بردنش و۱روز اونجا نگهش داشتن بهشون عادت کرده ..ولی مادرشوهرم حواسش اصلا به بچه نیست فقط بچه هارو کوچیک وبزرگ میندازه تو اتاق درم میبنده میگه بازی کنن ..بعدم خودش یه رفتارایی داره که من نمیپسندم مثلا از بچگی با اندام تناسلی پسرم بازی میکرد وشوخی میکرد یا وقتی میبردش حموم خودشم لخت میره ونوه دختریشم که ۵سال از پسرم بزرگتره با پسرم میبره حموم خوب این رفتارا باعث میشه پسرم بلوغ زود رس بگیره هرچی هم بهش بگی باز کار خودشو میکنه.. پسرم یه عمو داره که مجرده یه بار چنان گلوی پسرمو میک زده بود که سیاه شده بود مادرشوهرم اول به دروغ گفت به قالی کشیده شده ولی از پسرم سوال کردم گفت عمو گردنمو گاز گرفته.. بعد مادرش میگفت از سر دوست داشتن این کارو کرده...کلا میترسم پسرمو تنها بفرستم اونجا اگرم بره با پدرش میره وسر این موضوع هم کلی با شوهرم بحث کردم تا راضی شد بچه رو تنها جایی نفرسته وگرنه قبلا میگفت نوه شونه بزار ببرن...
من وخواهرشوهرم تویه ساختمون زندگی میکنیم همون که شوهرم اموالشو به نامش زده این خواهر شوهرم بار ها بهم توهین کرده واذیت کرده وشوهرم هربار پشت خواهرشو گرفته چندین بار بهش گفتم ازینجا بریم ولی گوش نمیده بهونه میاره که پول پیش ندارم پول اجاره نمیتونم بدم من بیشتر بخاطر این که تو یه ساختمونیم وبه هم نزدیکیم و وقتی دعوا میشه صدا راحت تو ساختمون میپیچه وهمه متوجه دعوامون وبددهنی های شوهرم به من میشن دوست دارم ازاونجا بریم اصلا اگه ازاونجا بریم شاید من دربرابر توهین هاش وبدرفتاریاش صبورتر بشم ولی وقتی تویه ساختمون من اعصابم به هم میریزه که جلو بقیه به من توهین میکنه و نمیتونم جوابشو ندم
الانم بیشتر از ۱۰روزه که خبرمو نگرفته به خواهرم گفته خودش رفته خودشم برمیگرده کلی به من وخانوادم توهین کرده واگه برگردم بیشتر قبل پیش خانواده خودش وخانواده خودم سبک وبی ارزش میشم ومنو مسخره میکنن ...خانوادم دیگه بمیرمم سمتم نمیان میگن اون عادت کرده هی بیاد وبره...اونوقت با وجو همچین مردی اومیدی هست که من بتونم تا آخر عمر باهاش زندگی کنم
پسرمم ده روزه پیش مادر شوهرمه و من ندیدمش به گوشیش زنگ میزنم حرف میزنیم میگم دلم برات تنگ شده بیا ببینمت میگه من اینجا بهم خوش میگذره توام اونجا بهت خوش میگذره نمیام انقد تو این ۵سال بچمو هی برداشتن بردن دیگه بهشون عادت کرده
زندگیت تا حد زیادی شبیه زندگی منه، شوهر کارمند و خسیس، بچه توی همین حدود سنی پسر. منم همسن تو هم شوهرمم حدودا هم سن شوهرت. منم هفت ساله ازدواج کردم. شوهر من فقط عرق خور و رفیق باز نیست، یه مرد متدین نما با افکار پوسیده و ذهن فسیل شده است و من همسر اولشم.
منم یه بار قهر کردم رفتم خونه پدرم بچه ام دو ماهش بود. نیومد دنبالم از اون موقع تا ابد از چشمم افتاد...
شوهرت خوب نیست ولی تو هم زندگی کردن بلد نیستی خیلی تو حرفی خودت عقب مینشستی که بهت نگه برو عقبجلو خا ...
شوهرت هزارتا عیب داره این همه عیب رو که نمیشه تحمل کرد از اولم نباید به اصرار مادرت ازدواج میکردی الان به شوهرت بگو مهریه عوض وکالت طلاق میبخشی بعضی جاها طلاق واجبه شما همیشه چوب میخوری این زندگی نیست که پدرت چیزی بهش نمیگه