۳۲سالمه ۶سال پیش ازدواج کردم از روز اول ازدواج با شوهرم مشکل داشتم شوهرم کارمند بود وضع مالیش بد نبود ولی توی گرفتن وسایل خیلی خساست به خرج میداد . اینم بگم شوهر من قبلا یه بار ازدواج کرده بود ومن مجرد بودم واین موضوع رو بجز خونوادم که میدونستن سعی میکردم از زن برادرا وفامیل پنهون کنم خجالت میکشیدم و اینو بگم به اصرار مادرم ازدواج کردم وسایل خونه همه مال زندگی قبلش بود ومن دوست داشتم خودم برای خونم وسایل نو بگیرم منم آرزو داشتم ولی با کلی دعوا وبحث ودلخوری یه یخچال وقالی وپرده رو عوض کردیم وبقیه وسایلارو عوض نکرد..واین اولین حسرت ودلخوری من بود ازش.برای من جشن عقد کنون نگرفتن وپدر شوهرم اومد برای اینکه هزینه نکنن به دروغ گفت من ناراحتی قلبی دارم ومیخوام عروسی پسرمو ببینم واگه همین اول عروسی بگیرین هزینه رو من میدم ولی اگه عقد کنون بگیرم دیگه برای عروسی کمک نمیکنم من اول قبول نکردم وگفتم نه منم میخوام مراسمام مثل بقیه دخترا برگزار بشه ولی وقتی ناراحتی شوهرمو دیدم نظرم عوض شد بهم گفت تو بزار پدرم عروسی رو بگیره بعد وام ازدواجمون رو دادن من خودم برات یه جشن عروسی دیگه میگیرم منم قبول کردم ولی زد زیر همه حرفاش ۶ماه بعد جشن عروسی من باردار شدم وازش خواستم یه جشن عروسی آبرومندانه بگیره تا بریم سر خونه زندگیمون اون موقع جشن عروسی مثل الان انقد هزینش سنگین نبود ومیتونست نهایت با ۷تومن یه جشن خوب بگیره ولی این کارو نکرد وبا کلی ناراحتی ودعوا وبحث ودلخوری آخرش توی یک تالار افتضاح وسطح پایین برام یه جشن گرفت وهیچ کس رو دعوت نکرد فقط خانواده خودم وخودش بودن که سمت زنونه ومردونه جدا بود وسمت زنونه ۲۰ نفر بودن سمت مردونه ۲۰نفرم نمیشدن .فکرشو بکن شب عروسی یه دختر که مهمترین شب عروسیشه هیچ کس تو تالار نبود وتالار خالی بود نه میوه ای نه چیزی واین شب شد بدترین کابوس زندگیمروبزرکگترین کینه من از شوهرم ..که چرا برای زنش هیچ ارزشی قائل نشد ومنو انقد خار وذلیل کرد