2777
2789

گفتی بلایک

مثل اونوقتاهنوزدلم برات لک میزنه                                حسرت نداشتنت پیرشده عینک میزنه                            قابل توجه خانومای باردارکه خونریزی لکه بینی هماتوم وجفت پایین دارن استفاده ازپله وجاروبرقی ممنوع پیاده روی ونزدیکی ممنوع فقط ازتوالت فرنگی استفاده بشه وسعی کنن یبوست نگیرن که توتوالت زوربزنن تمامی دمنوش هاوادویه هابجزنمک ممنوع هلو خرمالووآناناس ممنوع تره جعفری کرفس وپونه ممنوع استراحت مطلق سعی کنن حمام نرن شیاف هم استفاده کنن و تاوقتی دکتراجازه ندادسرخودقطعش نکنن   انقدتوتاپیکاتون نوشتم خسته شدم گفتم اینجابنویسم همتون بخونیدانقدنگران نباشیدونپرسید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

لایکم کنین

اتل متل یه مورچه قدم میزد تو کوچه اومد یه کفش ولگرد پای اونو لگد کرد مورچه یه پاش شکسته راه نمیره نشسته بابرگی پاشو بسته نمیتونه کارکنه دونه هارو بار کنه تو لونه انبار کنه حتما داری با ریتم میخونی؟؟؟!!! از سنت خجالت بکش 😂😂    😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ️.                                                        خدایا اگه من گناهی میکنم ازم ناراحت نشو ، حتما حکمتی توشه🥲😂️ 

۳۲سالمه ۶سال پیش ازدواج کردم از روز اول ازدواج با شوهرم مشکل داشتم شوهرم کارمند بود وضع مالیش بد نبود ولی توی گرفتن وسایل خیلی خساست به خرج میداد . اینم بگم شوهر من قبلا یه بار ازدواج کرده بود ومن مجرد بودم واین موضوع رو بجز خونوادم که میدونستن سعی میکردم از زن برادرا وفامیل پنهون کنم خجالت میکشیدم و اینو بگم به اصرار مادرم ازدواج کردم وسایل خونه همه مال زندگی قبلش بود ومن دوست داشتم خودم برای خونم وسایل نو بگیرم منم آرزو داشتم ولی با کلی دعوا وبحث ودلخوری یه یخچال وقالی  وپرده رو عوض کردیم وبقیه وسایلارو عوض نکرد..واین اولین حسرت ودلخوری من بود ازش.برای من جشن عقد کنون نگرفتن وپدر شوهرم اومد برای اینکه هزینه نکنن به دروغ گفت من ناراحتی قلبی دارم ومیخوام عروسی پسرمو ببینم واگه همین اول عروسی بگیرین هزینه رو من میدم ولی اگه عقد کنون بگیرم دیگه برای عروسی کمک نمیکنم من اول قبول نکردم وگفتم نه منم میخوام مراسمام مثل بقیه دخترا برگزار بشه ولی وقتی ناراحتی شوهرمو دیدم نظرم عوض شد بهم گفت تو بزار پدرم عروسی رو بگیره بعد وام ازدواجمون رو دادن من خودم برات  یه جشن عروسی دیگه میگیرم منم قبول کردم ولی زد زیر همه حرفاش ۶ماه بعد جشن عروسی من باردار شدم وازش خواستم یه جشن عروسی آبرومندانه بگیره تا بریم سر خونه زندگیمون اون موقع جشن عروسی مثل الان انقد هزینش سنگین نبود ومیتونست نهایت با ۷تومن یه جشن خوب بگیره ولی این کارو نکرد وبا کلی ناراحتی ودعوا وبحث ودلخوری آخرش توی یک تالار افتضاح وسطح پایین برام یه جشن گرفت وهیچ کس رو دعوت نکرد فقط خانواده خودم وخودش بودن که سمت زنونه ومردونه جدا بود وسمت زنونه ۲۰ نفر بودن سمت مردونه ۲۰نفرم نمیشدن .فکرشو بکن شب عروسی یه دختر که مهمترین شب عروسیشه هیچ کس تو تالار نبود وتالار خالی بود نه میوه ای نه چیزی واین شب شد بدترین کابوس زندگیمروبزرکگترین کینه من از شوهرم ..که چرا برای زنش هیچ ارزشی قائل نشد ومنو انقد خار وذلیل کرد

واینم بگم من وقتی فهمیدم باردار شدم چون با اخلاقیاتش آشنا شده بودم واز طرفی هنوز اول زندگیم بود وآمادگی مادر شدن نداشتم میخواستم سقط کنم ولی شوهرم نذاشت وموضوع رو به مادرم گفت ومادرم هم پشت شوهرمو گرفت و نزاشت که سقط کنم بعضی وقتا به خودم میگم همه این اتفاقا از بی کسی سرم اومد مادرم هم به اجبار شوهرم داد هم به اجبار جنین تو شکمم رو نگه داشت ونذاشت سقط کنم وهم اونجاهایی که باید محکم پشتم میبود نبود وگذاشت شوهرم وخانوادش هرکار میخوان بکنن

بعدم که افتادیم توی زندگی هرروز بحث ودعوا وناراحتی داشتیم .شوهرمن خیلی به حرف خواهراش ومادرشه وهر حرفی اونا بزنن هرکاری اونا بکنن از نظرش درسته..تو خونمون مبل ومیز ناهار خوری وکمد دیواری نداشتیم نزدیک به دنیا اومدن بچم به شوهرم گفتم بیا خونه رو کمد دیواری بزنیم ویه دست مبل بگیریم قبول نکرد وگفت  پول ندارم بعد به اصرار من که گفتم طلاهامو میدم اونم قبول کرد ویه مقدارکم گذاشت روش وخونه رو کمد دیواری زدیم ومبل خریدیم...حتی برای سزارین بچه هم میگفت من پول ندارم وطبیعی دنیا بیار ومن مجبور شدم گردنبندم رو بفروشم برای سزارین چون از زایمان طبیعی میترسیدم ..گردنبندم رو برد فروخت نصفشو رو پول سزارین داد و با بقیه پول هم یه گوسفند برای بچه قربونی کرد و یه گوشواره کوچیک خرید ومادرشوهرم وشوهرم پیش بقیه پوز میدادن که انگار با پول خودشون گرفتن

وقتی کارمند بود از صبح تا ۴بعداز ظهر سرکار بود وقتی هم میومد ناهارشودمیخورد ومیزد بیرون میرفت دنبال رفیق بازی وآخر شب ساعت ۱۱ میومد خونه ومیخوابید...بعضی وقتا هم میگفت بریم خونه خواهرام من زیاد نمیرفتم چون خودم خجالتی بودم وهستم واز طرفی انتظار داشتم تو جمع هوامو داشته باشه بهم محبت کنه ولی اون همیشه با بداخلاقیاش منو پیش بقیه خار وذلیل میکرد حرف میزدم از حرف زدنم ایراد میگرفت تو جمع میگفت اول فکر کن بعد حرف بزن بهم اخم وتخم میکرد مسخره میکرد منم بخاطر همین رفتاراش دوست نداشتم باهاش جایی برم..بعد میگفت تو چرا بامن جایی نمیای چرا با بقیه گرم نمیگیری میگفتم من اخلاقم اینجوریه کلت خجالتیم توام که اینجوری بامن رفتار میکنی من بیشتر خجالت میکشم پیش بقیه حرفمو قبول نمیکرد ومیگفت من مثل بقیه نیستم که ناز زن رو بکشم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792