تو یه مهمونی خانواده شوهر بودم آقا داشت از خرید جهیزیه دخترش تعریف می کرد
می گفت دخترم اصلا به قیمت ها نگاه نمی کرد فقط می رفت تو مغازه انتخاب می کرد و با یه کارتن زیر بغلش از مغازه بیرون می آمد و من کارت می کشیدم !
هر چی آمدم تصور کنم چه حسی داره جهیزیه خریدن بدون اینکه به قیمت ها نگاه کنی بدون لیست نوشتن بدون این که هر شب حساب کتاب کنی که پولت کم نیاد این که هر کدوم خودت بخری کارت بکشی خودت تا خونه ببری ! جهیزیه خریدن با لذت نه با استرس! اصلا نتونستم! به نظرم این دنیا خیلی چیزها به ما بدهکاره!
اون داشت از خوشی هاش می گفت و من دردهام برام زنده می شد!