من الان خونه مادرمم جایی ندارم آبجی بزرگم با یه بچه یتیم اونجاست یه داداش مجرد عصبی هم دارم که فقط منتظره پاچه منو بچمو بگیره الانم که دستش از مچ شسکته و خونه نشین شده دیگه بدتر.
از رفتن راحت میگین چون از شرایط اونور خبر ندارین. پول واسه اجاره خونه ندارم که بگم اره جمع میکنم میرم یه خونم اجاره میکنم میشینیم توش. اونم با این گرونی و اجاره و رهن که مردا هم توش موندن...
شوهرم نمیدونم تاکی میخواد اینجا بمونه اما میدونم خانوادش خسته شدن و منتظرن این زود خونه بگیره بره. منم خونه خودم با پسرم راحت ترم دستتمم بازتره واسه هرکاری
کاش یه خیربشه کمکت کنه بتونی یه خونه رهن کنی
الهی بمیرم برای بچت😭😭😭
خدا از شوهر نادونت نگذره که دل این بچه رو شکوند
خدا مادرشوهرتو به روزی بندازه دلش بشکنه بدتر از این طفل معصوم
خدا به سرشون بیاره انشالله
از خدا میخوام در رحمتش رو برای تو و بچت باز کنه
گریم گرفت هرکدوم از پستاتو خوندم😭
اون‌موقع که قهر اومدی خونه بابات بهت گفتم نزدیک مایی بیا خونه ما برای کمک نیومدی
گفتی من لیسانس دارم و فلان
منم کلی عذاب وجدان گرفتم که چرا بهت گفتم
ببین تا خودت نخوای هیچیییی درست نمیشه
سالهاست که هی بهت میگیم و گوش نمیدی و شرایط خودت و پسرت بدتر میشه و همش از تنبلی خودته اصلا حاضر نیستی سختی بکشی
بارها بچه ها بهت گفتن خونه سرایداری پیدا کن
اصلا فکر کن شوهرت مرده و دیگه نیست همون کارو بکن
حاضری حرف همه رو بخوری اما داداشت بهتون اخم نکنه بعد فکر کردی بعدا بچت ازت سپاس گزار میشه؟
نه کلی هم ازت متنفر میشه حالا ببین کی گفتم
