دوستم گفت پسر عمه امم چندسال پیش خواستگار سفت و سخت من بود ۳ سال اومدن و رفتن اما من بهش جواب مثبت نمیدادم همیشه بهش میگفتم من تو را آدم حساب نمیکنم در حد من نیستی
خلاصه دوستم گفت ؛ این جریان تمام شد یک مدت گذشت فهمیدم خوشگل ترین خانم دکتر بیمارستان (که چشم همه بیمارستان دنبالش بود خانم های کادر درمان شاغل اونجا برای برادر و فامیل هاشون..پسرها برای خودشان) ازدواج کرده
(دوستم خودش پرستاره)
بعد گفت کمی پرس و جو کردم ببینم این خانم دکتر بی اندازه خوشگل و باکلاس رویایی با کی ازدواج کرده بعد در کمال ناباوری که هنوزم باورم نمیشه و تا چند ماه که دیگه عکس عقدشان دیدم فکر کردم دارن سر به سرم میذارن با همون پسر عمه ام
خلاصه دوستم میگفت ؛ الان چند ساله میگذره نمیدونم چجوری و شغل و کار پسر عمه چیه اگر گنج پیدا کرده یا خلاف میکنه یا شغل خوب داره یا ریسک کرده براش گرفته هنوزم نمیدونم فقط میدونم تو این چند سال از این رو به اون رو شد و پولدار شده یک پای پسر عمه و خانم دکتر برای مسافرت اروپاست از فرانسه ، آلمان ، اتریش ، ایتالیا ، دانمارک تا حتی کشورها آفریقایی و آمریکا جنوبی و شرق آسیایی
سالی حداقل چند بار مسافرت میرن خارج کشور
بهترین خونه و زندگی دارن و عاشقانه دارن زندگی میکنن
تمام فامیل حتی خانواده خودم شب و روز راجبشان حرف میزنن اصلا هیچکس یادش نیست این پسر یک زمانی خواستگار من بود حتی مادر خودمم یادش نیست
بعد من به دوستم گفتم خب ؟
اونم گفت؛ درد من اینه الان کسی که آدم حسابش نمیکنم منم.