2777
2789
عنوان

بچه ها مامان و بابام تصمیم بر جدایی گرفتن بعد بیست و دو سال

| مشاهده متن کامل بحث + 751 بازدید | 78 پست
نه مادرتو تنها نزار با توجه به رفتارهای پدرت روزه سکوت بگیرید و از تنش پرهیز کنیددرستو بخون به تصمیم ...

بخدا نمیزاره هی میاد راه می‌ره میگه دیدی چیکار کردید اون بار هم این کارو کردید من باید برم یه کاری کنم و......

وای راس میگی من اصلا به مادرم فکر نکردم باید چیکار کنم براش؟بخدا میترسم ریسک کنم اصلا جرعتش رو ندار ...

ازت انتظار نیست کار خاصی کنی

همین که نگی مادرم هم سرد هست و به ما توجه نمیکنه کافیه

مطمین باش مادرت بیشتر به خاطر شما و ایندتون با اون مرد همخونه مونده

لازم نیست بابت این ازش تشکر کنی اما متهمش نکن که براش مهم نیستید

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ازت انتظار نیست کار خاصی کنیهمین که نگی مادرم هم سرد هست و به ما توجه نمیکنه کافیهمطمین باش مادرت بی ...

باشه 

خیلی گلایه میکردم بهش 

ولی دیگه هیچی نمی‌گم 

خودش هم می‌گه همیشه

بخدا نمیزاره هی میاد راه می‌ره میگه دیدی چیکار کردید اون بار هم این کارو کردید من باید برم یه کاری ک ...

یاد بگیر این کاراشو نادیده بگیری

خیلی سخته اما شدنیه

چند بار سکوت کنی محل ندی شاید بدتر کنه اما بالاخره خسته میشه و شاید یکم بهتر شد رفتارهاش

این پروسه ای نیست یک روز دو روز 

یک ماه دوماه

جواب بگیرید

باید صبور باشید

یاد بگیر این کاراشو نادیده بگیریخیلی سخته اما شدنیهچند بار سکوت کنی محل ندی شاید بدتر کنه اما بالاخر ...

دیگه من از دیروز از خونه رفتم ولی هنوز وسایلم رو نیاوردم 

اکه نمی‌خواستم درس بخونم عیب نداشت

باشه خیلی گلایه میکردم بهش ولی دیگه هیچی نمی‌گم خودش هم می‌گه همیشه

حتی بهش بگو مامان میدونم خیلی تو زندگ با پدرم بخاطر اخلاقش اذیت شدی اما ممنونم که بخاطر ما تحمل کردی و از خودت گذشتی

ما اینو میفهمیم و کاش میتونستیم برای بهتر شدن اوضاع کاری کنیم

ما پشتت هستیم و به تصمیمت برای جدایی احترام میزاریم

دیوونه شدم یعنی همیشه می‌ترسیدم دیوونه شمفکر نمی‌کنم بابام روانی باشه فکر میکنم چون محیط زندگی خودش ...

یعنی فکر میکنی وظیفه توست که پدرتو نجات بدی، خواهرتو نجات بدی، مادرتو نجات بدی، مسئولیت همه به عهده توست، مراقب همه باشی 

این باعث میشه تو فقط زیر فشار باشی، کم بیاری و از لحاظ روانی متلاشی بشی

پدر تو بیماری روانی داره واقعا، اینکه با پیر شدنش هم بدتر شده بازم یه نشانه است برای بیمار بودنش

فقط خودتو نجات بده همین، تو مسئول هیچکس در دنیا به جز خودت نیستی، مادرت و پدرت مسئول خواهرته و زندگیتون

تو مسئول نیستی

هر بلایی سر هرکسی بیاد به عهده خودشه، افراد اطراف تو بزرگسال و عاقلن و خودشون انتخاب میکنن، کاری از تو برنمیاد

زندگیتو نجات بده

راهشم اینه که درس بخونی

پس بشین سر درست و کنکورت 

دیگه من از دیروز از خونه رفتم ولی هنوز وسایلم رو نیاوردم اکه نمی‌خواستم درس بخونم عیب نداشت

بیا خونه مادر بزرگت درس ات رو بخون برگرد

یا هر دو روز برو یکی دو شب خونه بار برگرد

اما کلا از خونه نکن

مادرت امیدش به شماست دلگرمی اش حضور شماست

حتی بهش بگو مامان میدونم خیلی تو زندگ با پدرم بخاطر اخلاقش اذیت شدی اما ممنونم که بخاطر ما تحمل کردی ...

آره تا حالا بهش گفتم 

به من گفت که تو فقط درستو بخون همینو می‌خوام ازت 

خدا کنه قبول شم حداقل یه دلخوشی داشته باشیم 

یعنی فکر میکنی وظیفه توست که پدرتو نجات بدی، خواهرتو نجات بدی، مادرتو نجات بدی، مسئولیت همه به عهده ...

خب آره من واقعا خودمو مسئول می‌دونم من که این ادمو می‌شناسم اصلا نباید حرف میزدم من که خودم می‌دونم برای یه حرف عادی چیکار می‌کنه نباید چیزی می‌گفتم همش تقصیر من بود 

من چطوری خواهرمو نادیده بگیرم اون کوچیک تره هیچ کسو جز من نداره من مجبورم اونو هم به دوش بکشم 

اکه من پشت مامانمو بگیرم جدا شو بعد  بابام یه کاری کنه خب معلومه تقصیر منه اگه من این کار رو نمی‌کردم اینطور نمی‌شد 

اصلا اکه من دنیا نمی اومدم مامانم شاید می‌تونست جدا شه از بن ریشه همه چیز زیر سر منه 

یه بار هم تا جدایی رفتن که بابام اومد گریه و زد زیر همه چیز من خونه بابابزرگم بود برگشتم خونه مامانم گفت نباید می اومدی ولی چاره ای نداشتم همه گفتن برو منم اومدم یه مدت یعنی یه هفته هم نشد بابا مهربونم بود باز شد مثل قبل 

اینا بخوان خدا شدن اینقدر آدم هست که نذاره هی بیان صحبت کنن هی راضی کنم و....

بیا خونه مادر بزرگت درس ات رو بخون برگردیا هر دو روز برو یکی دو شب خونه بار برگرداما کلا از خونه نکن ...

چرا هی برم؟

من میگم نرم که حتی خالیم حس شه شاید یه کم پشیمون شد نه؟

خب آره من واقعا خودمو مسئول می‌دونم من که این ادمو می‌شناسم اصلا نباید حرف میزدم من که خودم می‌دونم ...

تو مسئول هیچ کس نیستی، پدر و مادرت خواهرت رو به دنیا آوردن و مسئولشن، اینکه جدا بشن یا نشن به شما ربطی نداره

وقتی میگم شما خودتو ناجی میدونی همینه

من هرچقدر بگم شما مسئول نیستی قبول نمیکنی ولی مشکل داری و مشاور برو شاید بتونی این حس رو ترک کنی

عادت کردی قربانی باشی و ناجی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز