خلاصه میگم از اون داستانای طولانی نیس
برای زبان تو یه موسسه نوشتم که بالاشهر بود تهران مسیرشم چون جالب نبود فقط اونوریا میرفتن
منم چون ظرفیت بقیه شعبه ها پر شده بود رفتم با تاکسی اینا
اولین جلسه که رفتم دیدم چه غلطی کردم خیلی مسیرش بد بود دیر رسیدم سرکلاس وقتی وارد شدن
اوف دیدیم چه خبره
از ظاهر همشون پول میریخت انگار جمعی از بلاگرا نشسته بودن از اونا که عطر به اسم خودشون دارن و هر تعطیلات اروپان
خب
اونا زندگی میکنن ما تماشا 🤭🤭🤭البته همینم شکر
من کلا اجتماعیم و ادم ساده و خاکیم
همون روز اول با کناریم شروع کردم حرف زدن و دوست شدن
ولی کلا همشون باهام فرق داشتن خیلی خفن و سطح زبانا روون
اوووف عجب کلاسی اونوقت چرا اومدن کلاس؟
خب
لایک
روز دوم سوم بود که یکی از پسرا اومد پی ویم یه سوال از کلاس پرسید منم بلد نبودم گفتم از استاد بپرس
بعد دیگه همینجوری پیام بازیاش ادامه یافت و روز دوم که نشسته بودم تو حیاط اومد گفت پارتنر زبان شیم
منم کلاس زبان میرفتم همه مدل بودن یه چیزای حقی،شوهر خوب تو کلاس زبانه
چندسالته ؟
منم قبول کردم
از من کوچیک تر بود
دیگه تو همین حرف زدنامون بدون اینکه پیشنهاد مستقیم بده دیدم شدم رلش
۲۸ سالم
