بهش میگفتم امسال شده یه چیز کوچولو برام بگیر خیلی دلم میخواد دلم می‌شکنه اما اصلا اهمیت نمی‌داد .... میدونی اصلا دیگه دلم نمی‌خواد برام کاری کنه بهشم گفتم دیگه ازت انتظاری ندارم اصلا بهش برخورد بعد رقت کلی خوراکی خرید صبحونه منو برد بیرون ولی دلم دیگه باهاش صاف نمیشه اصلا هم دیگه دلم نمی‌خواد که تلاشی برای رابطمون کنم حس میکنم از طرف من همه چی تموم شده چون خیلی خیلی خیلی تلاش کردم وضعش هم عالیه حتی ی گردنبند برلیان بهم میداد به هیچ جاش بر نمی‌خورد و منبخدا اصلا همچین توقعی نداشتم ازش ولی بحث اینه که حس میکنم حس میکنه من لیاقت ندارم برام خرج کنه
متاسفانه سابقه خیانت داشته برای همین من اینطوری شکاک و روانی شدم از روز اول شدیدا رفیق باز بود یه روز بدون دوستاش نمیتونه
الان واقعا کلی استرس دارم و ناراحتم که نکنه داره خوش میگذرونه با یکی ! و حتی تصور میکنم داره رابطه میکنه اخه زنگ زدم صدای کسی نبود گفت با دوستامم بعدش تا الان جواب نداد بیرون بود خونه نبود ک بگم خواب رفته
اما مطمعنم خودش میگه ازونجا رفتیم یه دیقه خونه من خواب رفتم م س ت بودم
راحت میگه حالا مگه چیزی شده
منم یه مدت مثل تو بودم.. شوهرم حتی روز تولد بهم تبریک نمیگفت.. الان مناسبت ها میشه خودش پیش قدم میشه.. ببین واقعا قبول کن عزیزم. ما طلبکارانه نمی تونیم به خواسته مون برسیم باید با زبون خوش مرد و بسازیم. مرد نقطه ضعفش تو زبون ریختن هست نمیشه که ما با اعصاب خوردی زندگی و کنترل کنیم
عه منم ۷۸ام و حس و حالم شبیهت الانم یه تاپیک همینجوری زدم هی...
دقیقا مثه منه مشکلت ولی مال من بچه ننه هم هست الان به حدی فشار رومه که بهش پیام دادم طلاق بگیریم راحت شم از این زندگی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
38 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز