مامانم معلمه
میگفت ۲۲ سالش که بوده هم تدریس و کاراموزی داشته تو دبیرستان هم همزمان دانشگاه میرفته
صبح که داشته میرفته دبیرستان برای تدریس و کاراموزی تو راه یکی با موتور میفته دنبالش کل کوچه رو....مامانمم محل نمیزاره بهش تا اینکه اخر کوچه موتوریه میپیچه جلوش موتورش نگه میداره
مامانمم از عصبانیت اینکه چرا بابام ولش نمیکرده میره جلو محک لگد میزنه ب چرخ موتورش بعد پاش لای این میله های اهنی چرخ موتوره بابام گیر میکنه😂😂😂
شروع میکنه گریه گردن
اخر بابام میاد پاشو از لای میله ها درمیاره،...
و این میشه شروع همه چی...
بابام میگه همون لحظه ک پاش تو چرخ موتورم گیر کرد عاشقش شدم😂😂😂😂🥺🥺