میگفت من نمیگم که بدی یچیز دلی ... خیلیم خوب بودی از همه اینا مبدونم .. ،بعد دراز کشیدنی من خودم زدم به خواب حس کردم دلش میخواد بعلم کنه اما نیومد بعد من دیگه گلوم خشک شده بود نتونستم ادا خوابم ادامه بدم برگشتم دیدم به پشتش درتز کشیده چسبیده به من من بعلش کردم بعد خواستم دستشو بکشم که به پهلو شیم دوتایی نذاشت بعد من پشتم کردم بهش .. اونم پشتش کرد بهم ... نمیخکام این حس که دوباره از سر دلسوزی بام بمونی سی ثانیه بعدش دوباره پشبمون شی ده ساللل اینجوری رابطه ادامه داده نه رفته نه درست مونده درخواست طلاق داده برا دهم