بابای منم اصلا به فکر نبود من زنگ زدم بهش
گفت از طرف من یه چی بخر
جالب اینجا بود که من خودمم مث چی تو گل مونده بودم که چی بخرم
خلاصه یه دسته گل خریدم از اسنپ
الکی به مامانم گفتم بابام سفارش داده
خودمم رفتم بیرون لباس خریدم براش و ذرت مکزیکی
خلاصه به خیر گذشت
ولی خب انتظاری نیس
مردن دیگه