من که رابطه عاطفی و کلا هیچی با شوهرم ندارم
ولی حسرت میخورم
چون فقط پسر عموم روزمو تبریک گفت
هی خدا
کاش وقتی فامیل بود تن به ازدواج با یک غریبه نمی‌دادم
هی خدا
پسر عموت چرا باید بهت تبریک بگه؟ این همه آدم نکنه ازت خوشش میاد
چرا طلاق نمیگیری وقتی هردو همو میخوان
خب پسر عمومه
خیلی ناراحتم امشب
اصلا یه وضعیه
شوهرم بدرد نخوره
همین پسر عموم خیلی بهم هشدار داد به ظاهرش به تیپش به قیافش نگاه نکن
من اینو میشناسم الکی فاز مذهبی برداشته
اون موقع ها فکر میکردم پسر عموم حسادت میکنه
ولی تا اومد خواستگاریم خود واقعیش رو نشون داد و من دو روز بعد خواستگاری باید کات میکردم ولی از ترس حرف مردم ساختمو الان ۱۶ سال از این ماجرا میگذره
خب اگه خیلی اذیتی و محکم پای حرفتو هستی طلاق بگیر ولی قبلش با خودش ی شب وقت بزار کلش شبو باهاش حرف بزن اگه هیچ تغییری نکرد جداشین بهتره ولی گوله همین پسر عموتم نخور شاید اونم بعد دو روز خرش از پل گذشت از شوهرت بدتر شد
شما چطور اینقدر با پسر عموهاتون صمیمی هستید ماله ما به خون هم تشنن
اصلا پسر عموم رو من نمیبینم فقط گاهی وقتا اونم نمیفهمه من حسم اینجوریه تو دل خودم اینجوریم اون پیش خودش حس میکنه مثل قدیم حسی ندارم چون همون موقع پیشش قسم خوردم که هیچ حسی بهش ندارم و مثل برادرمه .اون بدبخت هم خودش رو در حد شوهر من نمیدونه فک میکنه با وجود شوهرم که خیلیا حسرتش رو میخورن من به کس دیگه ای فکر نمی‌کنم. آخه هیچ کس نمیفهمه من با شوهرم مشکل دارم
خب با این اوصاف بهتره ی شبی رو در نظر بگیری بدون هیج مزاحمی با شوهرت گفته مان کنی ببینی چی میشه بعد تصمیم اساسیت رو بگیر
الکی زندگیتو بهم نزن شاید این روی خوبه زندگیته شاید باید صبر کنی بالاخره درست میشه با خدا باش همه چی حل میشه عزیزم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
57 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز