همین دیشب توی سایت میگفتم اصلا خوابشو ندیدم باهاش حرف زدم تا اینکه دیدمش..... اونم دقیقا شب روز مادر
سر قبرش بودیم با یکی داشتیم بحث میکردیم میگفت اینجا میخوایم قبرا رو بکنیم منم گفتم برو اینجا نباش
من یهووووو نمیدونیم چجوری دیدم کنار مامانبزرگمم فقط خودم و مادرم انگار نمیتونست بیادش......
روی یه تخت دراز کشیده بود
حرف میزد منم هی بهش میگفتم همه چی خوبه ما خوبیم و.....
پاشو صاف میکردم رو تخت
بدنشو صاف میکردم ک راحت دراز بکشه
برگشت گفت پس مادرت کو
از پنجره قبرستون رو میدیدم گفتم بیرونه الان میگم بیادش
❌️ یهو گفت سردمه💔💔💔
پتو رو کشیدم روش قشنگ گفتم خوبه؟؟ گرم میشی؟؟
هی پتو رو میپیچدم تا گرم بشه
گفت اره ولی یکم سردمه باز😔
بعدش از خواب پریدم....
اصلا هنوز هاج و واجم.....