حالا طلاق گرفته یا برادرشوهرت فوت کرده
من دانشگاه رفتم و شاغل شدم نفرت این زن و شوهر بیشتررر شد و خونمو تو شیشه کرده بودن
نگاه‌های پراز نفرت جاریم تیکه‌های برادرشوهرم و بی زبونی شوهرم منو راهی روان پزشک و قرص اعصاب کرد حتی به خودکشی فکر می‌کردم
پدرم فوت کرد و برادرشوهرم بهم تسلیت نگفت جاریم رفت عروسی و دیگه متنفر شدم ازشون
خب
بقیش
خلاصه کنم یه روز برادرشوهرم میره روستاشون و تو استخر که درست کرده بودن غرق میشه و فوت می‌کنه
مثل یه چوب خشک شده بودم اصلا تو مراسمش گریه نکردم حتی موقع دفن کردنش اشکم نیومد اصلا باورم نمیشد جواب این همه خوبی منو زن و شوهر اینجوری دادن ولی به نظرتون جاریم تغییر کرده بود؟
نه
ادامه بده دوست عزیز
ادامه
دوستان شب زنده دار عزیز، انگشت خوشگلتون رو روی قلب پایین بزنید تاپیکو گم نکنم، با تشکر🥰
تایپ میکنی الآن؟
خب؟
لایک‌لطفا
مثلا تو مراسم میدید من نگاش می کنم دیگه گریه نمی‌کرد
مثلا بازم خرما رو تعارف کردنی منو رد می‌کرد
یه برادرشوهر مجرد داشتم که رابطه‌اش مثل قبلی با من (البته تا وقتی که جاری رو نگرفته بود) خوب بود
کم کم زمزمه ازدواجش با اون برادرشوهرم شروع شد
یدفعه بنویس عزیزم
خیلی قسطی تعریف میکنی اِسیِ عزیز
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز