سه سال پیش با حال بد اینجا از فوت مادر 38 سالم گفتم و الان از فوت پدر 51 سالم.واقعا هم باورم نمیشه هم نمیدونم حالم از سه سال پیش بدتره یا لمس تر شدم.عذاب وجدان شدید دارم چون ما باهم زندگی نمیکردیم و من بخاطر مقصر دونستنش جواب تلفناشو پیاماشو نمیدادم.الان نمیدونم باید با روحو روانم چیکارکنم و نمیدونم تو سن 21 سالگی چجوری میتونم بدون هیچ کسی به زندگیم ادامه بدم
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
ایجور نگو آدم هرچقدرم دور باشه یا عصبانی بازم میدونی یکیو داری که زندس هست حتی اگر کنارت نباشه
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
اگر از نظر روانی و روحی خیلی تحت فشاری برو پیش یه روانشناس خوب نزار افسردگی دامنت رو بگیره
برای پدرت هم نماز بخون شاید دلت آروم بگیره
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
نه منظور خاصی نداشتممنظورم اینه نسبت به کسایی که با هم زندگی میکردن براشون راحتتره
نه برعکس اتفاقا بدترم هست
بیشترش هم همین عذاب وجدانه که نابود میکنه آدمو
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت