خیر سرم بعد چندماه رفتم خونه مادرم که پیششون باشم گفتم گناه دارن خودمو پسرمم خیلی وقت بود نرفته بودیم شوهرم نمیزاره خودم برم و بیام حتما باید کسی باشه ببره بیاره خودشم که نمیاد اصلا. داداشمم رفته بود یجا سقف رنگ کنه اوستاش گفته بود یه لکه گیریِ برو نگو اونجا از نردبون میفته مچ دستش میشکنه خودش تنها پامیشه میره بیمارستان ساعت ۸شب بود اومد منم دیدمش هول شدم گفتم وای چیشده کجا اینجوری شده چرا به کسی زنگ نزدی یهو داد زد خفه شو دهنتو ببند دیگه هی سوال میکنه میبینه من حالم بده... دیگه رفتم آشپزخونه بغضمو بزور قورت دادم گفتم همه داداش دارن منم داداش دارم. هروقتم قهر میرفتم اونجا بااین نمیساختم همش دعوام میشد پسرمم اصلا دوس نداره میبینه یا فحشش میده یا محلش نمیده یبار ندیدم بهش بگو چطوری... انگار از منو بچم بدش میاد
همه داداشا همینن شایدم نه ولی داداش منم همین
محل سگش نذار
خودمم از دیشب تب و لرز شدید دارم یعنی تا صبح لرزیدم از سرما حالم خیلی بدِ همش کابوس دیدم صبح پسرمو بزور بردم مدرسه یعنی برگشتی از دیوار گرفتم یواش یواش برگشتم دیگه رفتم از داروخونه استامینیفون گرفتم .
چند سالشه
تو اون موقعیت درد داشته سوال کردی مدام مغزش خطا داده
مریضیم که بخاطر سرماس خونشون خیلی یخ . دستشویی هم تو حیاطه و ابش یخه منم سینوزیت دارم همونجا پیشونیم درد گرفت تا اللن که خوب نمیشه
دیگه باهاش کار ندارم اون از بچگی کلا از هممون فراری بود هیچوقت با ما نمیشینه
والا داداش منم همینه عین سگ پاچه من و بچمو میگیره همیشه فک میکنم از من و بچم بدش میاد در عوض شوهرم بهش مغازه توی بازار داده اجاره هم نصف ازش میگیره میگه جوونه بزار فشار بهش نیاد بد واسه دیگران یه زبونی میریزه واسه ما عین سگ پاچه میگیره فقط هم دو تا بچه ایم ولی شوهرم با خواهراش نمیدونی چه طوری حرف میزنه چه کارهایی براشون نمیکنه 😑
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز