رفتم خونه بابام چقدر حسرت مجردی رو خوردم

مستقل هم بشی آخرش میبینی تنهایی و به یه همراه نیاز داری. یک‌جایی خسته میشی از مستقل بودن. من الان دقیقا تو این نقطم

وای دقیقا با این که مشکلات بود اما خیلی بی دغدغه بودیم و اعصابمون راحت بود

من گه دغدغه هام فرق کرده وگرنه  بی دغدغه بودن مال مرده تو قبرستونه  

من چون پدرم ادم سختگیر و پر توقعی بودند. الان زندگیم که جدا شده آرامشم خیلی بیشتره

یه نمونه اش اینکه پنجشنبه که از مدرسه می اومدم کل تکالیفمو باید می‌نوشتم با استرس چون جمعه کلا خونه نبودیم و اکثر وقتا نمیشد بتونیم استراحت کنیم و جمعه به کارامون برسیم

تازه میفهمم آسودگی و بی دغدغه بودن چجوریه

خوب باید حواستو جمع کنی حرف بزرگتر رو گوش کن خانواده کم جمعیتر و تحصیلکرده و اگه همشون ازدواج کرده باشن بهتره

وای خدا منم چون پنجشنبه میرم خونه پدرم جمعه هم معمولا بیرونیم چهارشنبه میگم کل تکالیف انجام بدن اوایل ناراضی بودن بعد که کاریشون نداشتم ومجبور بودن عصر جمعه باخستگی واسترس درس بخونن فهمیدن من درست میگم ولی باز نکنه ناراحت باشن

اینکه زودتر می‌نويسن بد نیس به شرطی که پنجشنبه و جمعه حداقل یه روز بهشون خوش بگذره واقعا

اگر بزرگتر هم هستند بتونن کاری که بهشون آرامش میده جدای از درس انجام بدن 

من هیچوقت برای خودم وقت نداشتم خونه گدری

ببخشید ی سوال بپرسم ،،،یعنی شما الان پشیمونید ک ازدواج نکردین؟