واسه شوهرم ناراحت شدم

ما لریم اما خیلییییی ساله که عروسیامون در حد ۴۰۰ نفرن 

نه اینکه فامیل نداشته باشیم دعوتی نمی‌دیم 

شوهرمم رفته بود همسایه پدر بزرگ و دختر دوست دختر خاله و .... همه رو دعوت کرده بود از روستا اومده بودن 

من قبول دارم عروسیم شبیه به هیچکدوم از جشنهای ۲۰ سال اخیر فامیلم نبوده ، اما نباید اینجوری بگن دیگه 

متاسفانه همه شون فامیلشم نبودن از دوست گرفته تا همسایه پدر بزرگ و فک و فامیل عروس دایی و داماد خاله از روستا اومده بودن 

رسم نداریم 

عزیزم برادرای خودمم همین خرجها رو دادن 

ما برای نامزدی و عقد و حنابندون و عروسی با هزینه داماده

ما نامزدی هم خودمون خرج دادیم ، شوهرم فقط عقد و عروسی رو گرفت 

عقد هم خودش خواست ما گفتیم نمی‌خواد 

عزیزم  داداشم متاهله ، ۱۲ سال پیش تو بهترین تالار جشن گرفت با ۴۰۰ نفر دعوتی 

وضع مالی شم خیلی خوبه 

من بهتون گفتم خانواده شوهرم با ما متفاوتن من اینو قبول دارم 

اینکه میگه جمعیت دعوت نمی‌کرد بخاطر اینه که اصلا فامیل دو تا خانواده جور در نمیان باهم 

خودمم ازین موضوع خیلی ناراحت بودم اما شوهرم دعوتی داد منم هیوی نگفتم 

من میگم نباید به روش بیارن

عزیزم من با خانواده شوهرم خیلی متفاوتیم 

به خواست خودم باهاش ازدواج کردم 

تو جشن عروسیمون آنقدر دعوتیاشون بالا بود و تفاوت فاحش داشتیم که خودمم ناراحت شدم 

اما شوهرم از همسایه پدر بزرگش تو روستا هم کم نکرد 

فقطم فامیلش نبودن ، هرررر کسی که خاله و عمه و عمو و داییش میشناختن دعوت کرد 

متاسفانه من آنقدر جا خوردم که این حرفهارو زدن که هنگ کردم 

اما من می‌دونم شوهرم واسه اینکه جشن بگیره چه بدبختی رو تحمل کرد ، الآنم آنقدر اعتماد به نفسش کمه که هر جشنی از فامیلامون میریم ، زود بلند میشه و ناراحت میشه ، میگه چرا جشن من به چشم هیچکس نیومد ، چرا همه از جشن فلانی تعریف میکنن اما کسی اسم جشن منو نمیاره 

اطرافیان من جشنهایی مثل جشن منو نمیپسندن من اینو میدونستم 

اما دوست ندارم به روش بیارن

خب داداشمم میگه نهایت ۵۰۰ نفر چه خبره ۷۰۰ یا ۸۰۰ نفر دعوتی می‌دین 

آخه بدبختی اینه که عروسیمون باب دل خودمم نبود 

اینو می‌دونه ، اما دوست ندارم کسی اذیتش کنم یا این احساس کمبود همیشه باهاش بمونه