دسته گل و چایی بود کنارش
همرو هاید کردم جز اونی ک باید
مم و میخواست بخاطر بیماری سخت مادرش فعلا رو هواست همه چی
منم خسته شدم از این وضعیت
خیلی تو خوابم میاد
شب و روزم بهش فکر میکنم
براش مهمم ولی دورادور
چ اهمیتی داره این عشق
(استوریمهم برای خواستگار قبلیم بود ک امشب گذاشنم گفتم شاید ی تکونی بده ب خودش و داخلش نوشتم امشب واسه همه خاص بود جز ما )
حالم خیلی بده
جواب داره چراا
چی بگم بهش ؟؟؟حداقل تکلیفمو معلوم کنم باهاش
واقعا ناراحتم ازش از طرفی بدون اون نمیتونم
خواستگارم داشنم ی ماه پیش