خواهرشوهرم رفته بود خونه پدرشوهرش
بعد مادرشوهرم که فهمید دخترش نمیاد
یه دستمال بست سرش
نشست گوشه خونه که مریضم فلان م
بعد من چای اوردم ولی دیدم جاری ها نشستن سرجاشون
کلی هم خوراکی برده بودیم
هیچ کدوم نیاورد
وسط ش هم رفت خوابید مادرشوهرم
ما هم زود برگشتیم
الان هم گرسنمه