دیدین پدر مادری که بچه خودشون رو نگه ندارن

چرا دوستش دارن گویا. الهی بمیرم یادم افتاد مهمونی که اومدن زنگ زدن یکی از قل ها. دو سال و نیمه ان. دلش تنگ شده بود بچه. میخواست گربه کنه ولی نکرد

چه مادرهای سنگدلی 

چه مادرهای دل گنده 

اخبار میخوندم. مادر و پدره میرن سفر 

بچه کوچیک را می زارن خونه فامیل 

بچه میافته تو دیگ غذای داغ 

💔💔

تازه ما هم هر کی به بچه داشتیم توی جمع. بچه ها مبدویدن خونه رو گذاشته بودن روی سرشون

نمیدونم والا.  من برداشتم این نبود که دوستشون نداشته باشن. ببین مثلا خانومه جوون بود بیست و پنج شیش. توی کل اون دو ساعت من صداشو نشنیدم از این ساکتا بود و زیبا هم بود و تیپ معمولی امروزی. خیلیییییی ریلکس بود آرامش عجیبی داشت

حالا این دو تا کیس که گفتم کیس هایی بود که زن و شوهر باهمن. کیس طلاق خیلی داشتم سیزده ساله وکیلم بیشتر پرونده هام خانوادگیه. خیلی موارد بوده بعد طلاق مثلا عملا مادربزرگ نگه داشته یا یه مدت مادر گرفته بعد دیده ازدواج کردم داده شوهر یا خانواده خودش یا خانواده شوهر و بچه بزرگ بوده. یا مثلاً مورد داشتم که بچه سه ساله رو سه ماه طول کشید تا مادرش بره استان دیگه و تحویلش بگیره. هیچوقت مورد عجیب نداشتم همیشه مادر بچه رو میخواست یا بچه در رفت و آمد بود. تا اینکه از پارسال یه موکلی اومده که از دستش هر روز غصه میخورم و هر روز بهش فکر میکنم. یه دختر بیست و دو سه ساله هست که چند بار قهر کرده و دوباره بعد چند ماه برگشته و الان دیگه برای همیشه قهر کرده. این دختر که خانواده شم دستشون به دهنشون میرسه هر بار که قهر می‌کنه چند ماه بچه دو ساله شو میندازه میاد میگه نه خودشو می‌خوام نه پدرشو. بعد چند ماه که برمیگرده هر بار بچه یه مدت باهاش غریبه ست. تازه دو سال کاملش هم نشده. من میگم باشه فقط بیا ملاقات بگیریم میگه نه حتی نمی‌خوام ببینمش چون موقع تحویلش مجبورم خانواده پدرشو ببینم. میگه من شکممو بریدن سزارین کردم برای کی  حرفاش خیلی تکان دهنده س. یه ساله که هنگم دختر خوبی هم هستا مظلومه و عجیبببببب