شب یلدا زهر مارم شد سر یه موضوع کوچیک با خانواده بحثم شد برای بابام خیلی اهمیت داشت که حتما به زن باباش تبریک بگه که مبادا ناراحت بشه خلاصه بعدش بابام بحثو عوض کرد و گفت میدونم چه غلطی میکنی تو اون گوشی بخاطر آبروم چیزی نمیگم باید گوشیتو چک کنم کلی تهدیدم کردن داد زدن دست رو نقطه ضعف هام گذاشتن گفتن کاش بمیری
من با یکی از دوستام صمیمی هستم زیاد حرف میزنم برای همین شک کرده بابام
حالا انتظار دارن من برم باهاشون خوراکی بخورم منم گفتم نمیام وقتی براتون ارزشی ندارم حالا چیکار کنم به نظرتون