منم زنگ زدم به خالم با لحن ملایم گفتم خاله جان من خودم موقعیت خوب باشه قبول میکنم،لازم نیست بری هی به بقیه بگی منو رازی کنن برای این ازدواج،به زور که نمیشه.و بعدم هرچی گفت سکوت کردم،در اخرم گفته خیل خب کاری نداری؟خداخافظ
حالا خانوم بهش برخورده زنگ زده مامانم که دخترت به من بی احترامی کرده و فلان
مامانمم که خواهر دوست پاشد لباس پوشید بره خونه اونا در همین حینم هرچی دلش خواست گفت و نفرین کرد
منم پاشدم الان لوبیا نم کردم،گفت مگه نگفتی ته چین داریم امشب؟
منم گفتم نه حوصله ته چین ندارم درستم نمیکنم
اونم حالا نشسته ننه من غریبم بازی