سلام دوستان
من مادرشوهرم پاش شکسته امروز با شوهرم و خواهرشوهرم بردیمش دکتر
اونجا جا برای پارک ماشین نبود من نشستم تو ماشین که اگر کسی اومد جابجا کنم
خلاصه در این حین من داشتم با بابام حرف میزدم که شوهرم اومد دم ماشین من در ماشین و باز کردم در و باز کرد گفت چرا در ماشین و نبستی مگه نگفتم در و ببند در صورتی که من بسته بودم
بعد بابام پشت تلفن گفت بهش بگو برو تواما بیمه بدنه داره
خلاصه من ناراحت شدم که بابام فهمید
دفعه بعد اومد گفت در و ببند منم گفتم خودم میدونم با تندی به اقا برخورد
خلاصه من نشون ندادم تو ماشین ولی شوهرم نشون داد
چون من همیشه راه و میگفتم از کجا برو ایندفعه شوهرم به خواهرش گفت تو بگو از کجا بریم بعد من گفتم از اینجا برو
خلاصه اومدیم خونه مادرشوهرمو فرستادیم بالا
من موندم تو پارکینگ شوهرم اومد گفتم اول مشکل و حل کن بعد بریم بالا
گفتم تو شروع کردی من داشتم با بابام حرف میزدم فهمید که چطوری با من حرف میزدی
خلاصه حاشا کرد که تو اول بلند حرف زدی و زد زیرش و دروغ گفت
بعد دعوامون شد بهم فحش داد گفت خفه شو من هرچی از دهنم درومد بهش گفتم
رفتیم بیرون بحث کردیم اومدیم خونه مادرشوهرم
حالا فردا یلدا میخوایم بریم خونه مامانم
من میگم اونجا بمونم شب دیگه برنگردم چون انقد به مامانمینا نگفتم حس میکنم خیالش راحت شده هرکاری دوست داره میکنه و جدیدا فحش میده قبلا اینجوری نبود حس میکنم انقد هرچی گفته باهاش راه اومدم دیگه براش مهم نیست
به نظر شما الان چیکار کنم؟ فقط نگید برو باهاش حرف و بزن و اینا چون فحش داده بهم برخورده