یه دختره تو اقوام مون هست
شوهرش ار شوهر من کوچیک تره بزور رفت سربازی اصن وضغی بود شوهر من درس خوند کارمند شد اون زد تو کار کابینت سازی
شهرمون عم کوچیک
نهایت الان ۴ سال باشه ک کابینت میزنه
ولی خونه خریده دوتا ماشین خریده
خالا ما با کارمندی نتونستیم ماشین مونو عوض کنیم اصن تو این مدت ک از اونا بیشتز هم عروسی کردیم نتونستیم هیچ تغییری تو زندگی مون بدیم
شوهرمم در به در دنبال کار آزاد ک بشه با سرمایه کم راه انداخت ولی نیست ک نیست
وام میخایم بگیریم در حد ۵ میلیارد یه کار آزاد خیلی بزرگ بزنیم ولی میترسیم خیلی نکنه ورشکست بشیم تنها همین جوری میشه یه تکونی خورد بنظرتون کارمون درسته ؟
حق دارم حسودی کنم این همه درس خوندیم این همه پاره شدیم ک آزمون قبول شیم آخرش اینه عاقبت مون
خدایا منو ببخش و به اون زنو شوهر بیشتر تر هم عطا کن ولی یه نگاهی آهی حداقل راه رو وا کن ماهم تلاش کنیم