هیچ کدوم از اتفاق هایی که تا الان افتاده نه دست من بوده نه من مقصر بودم
نبود پدر مادر بزرگ شدن دست این و اون همیشه حس اضافی و سربار بودن
خواهر دوقلوی معلول
سرطان گرفتن مامانجون
عموهای معتاد بیکار بیمار
تعرض جنسی عموم
هرروز دعوا و زد و خورد و استرس
نشستن تو یه اتاق با درو پنجره های قفل شده
یه عالمه قرض و قسط که خفم میکنه
از بچگی گفتن درس بخون تنها راه نجاتته
رفتم تیزهوشان پول نداشتیم خیر ها حمایتم کردن با رتبه ۴۱۷ رفتم فرهنگیان فقط بخاطر پول
نمیرسوندم دیدم نمیشه بعد از ظهرا کلا موسسم و کار میکنم
دیدم باید بیشتر کار کنم رفتم کنکور ارشد دادم با رتبه ۲۵ دارم ارشد میخونم که در اینده شاید بهتر بشه اوضاع
دیدم تدریس زبان درامد داره ایسانس دوممو دارم اموزش زبان میخونم
ولی من هنوز همون بدخت بیچارم با ۲۳ سال سن چند تا مریض نگه دارم چقدر درجا بزنم هیچ پس انداز و پولی ندارم همه صرف درمان خواهرم و خوردو خوراک میشه
نمیخوام دیگه ادامه بدم دیگه نمیتونم خواهرم روز به روز داره بدتر میشه
همه چیز داره بدتر میشه
از این که هیچ کاری از دستم برنمیاد متنفرم
از خودم متنفرم
هیچ کاری نمیتونم بکنم وهیچ امیدی ندارم