مادرشوهرم اینقدر اذیتمون کردو دروغ گفت ک ما از خونه پدرشوهرم بریم
ب دروغ میرفت ب پدرشوهرم میگفت اینا این حرفا رو زدن اینو پشت سرت میگن بعد بین منو شوهرمو باباش دعواراه مینداخت
بعدم میرفت سجادشو پهن میکرد نماز استغفار میخوند
حلالش نمیکنم ک باعث شد مااز شهرمون بریم بچم خیلی تنهاست خودم افسرده شدم
هیچکس رونداریم توی اون برهه ک باهامون دعوامیکرد شوهرم انتقالی گرفت اومدیم هری ک هیچکس روندارم ن من ن شوهرم
اینقدر احترامش میزارم اخرش میره از بدی میگه
همین که مادرشوهرت رو نمیبینی یه امتیاز
بهتربرابچت هم سرگرمی جدیدایجادکن
اینقدر حرص نخورید. الان حداقلش اینه که از شر اون زن راحت شدین. سعی کنید دوست پیدا کنید. گاهی تنهایی یک دره اما مزایاش هزارتا منفعته.
بابا ولش کن بهتر منم این مشکلات رو داشتم بچه هامو برداشتم اومدم یه شهر دیگه باهم عشق میکنیم انقدر راحتیم
از الان برای خودت و هسرت و فرزندت تدارک ببین اگه میتونی هندوانه بخر پفیلا درست کن تخمه بخر کیک بزن یه سفره قشنگ پهن کن با خانوادت تصویری بگیر با بچت کیف کن
من اگه به جای شما بودم به اون جهنم برنمی گشتم
