توی ی اداره کار میکنه بعد ی کارمند هست مجرده و خانواده دار
بحث ازدواج پیش اومده و پسره گفته من قصد ازدواج دارم و اینا
بعد مامان دوستم از بعدش هر دقیقه میرفته پیش پسره از دختر خودش (رفیقم) میگفته
یا اون آقا گفته خواهرم کنکوریه مامان دوستم هی میگفته خوب زنگ بزن دختر من باهاش هماهنگ کن برای مشاوره (دخترش دانشجو فرهنگیانه)
هیچی دیگه پسره الان مامان دوستم رو میبینه سرشو اونور میکنه ن سلام میکنه ن محل میذاره آبروی خودشو دوستم رو برد واقعا خیلی جفتمون ناراحتیم چون پسره پیج دوستم رو داشت حتی دوستمو انفالو کرد خیلی زشته بچها دوستم خیلی خورد شد