من کم سختی نکشیدم کم بدبختی ندیدم
من رابطه...بابام و خواهرمو تو بچگی دیدم ب کسی نگفتم،من خیانت بابامو ب مامانم دیدم سکوت گردم
من ازدواج کردم و پدرم از خونه منو انداخت بیرون.
منی که قراره بی عروسی بی جشن برم سر خونه زندگیم درحالی که حسرتش همیشه گوشه دلم مبمونه.
من توی عقدم خلوت بود و هیچ جشنی و رقصی نبود..
من نه شب یلدایی نه هیچ مناسبتی برام هیجی نیوردن.
خیلی دلم پره
چرا هیچیو قرار نیس تجربه کنم چرا خدا میخواد حسرت ب دل بمونم تا ابد🥺😔💔