بچه ها سه ساله عروسی کردم این زن نمیخواد درست بشه اخلاق و رفتارش با دختراش خوبه با عروس فقط مشکل داره با من تو عروساش از همه بدتره کوچیکترم هستم بعد من دنیایی محبت کردم ندیده و در هر صورت اخم و تیکه و رفتار سمی رو داره برای من الان کشیدم کنار بدی نمیکنم خوبی هم نمیکنم دیگه یعنی دیونه کرده منو از وقتی که اومدم تو خونه اینا هزار جور مریضی گرفتم از بس که خشمم رو ریختم درون خودم دائما پانیک دست میده بهم و ام اس هم گرفتم و یه پسر نابالغ و مثل اخلاق خودش داده تحویل من نه حرف میفهمه نه پشته منه اصلا موندم چیکار کنم چون تو یه خونه با مادرش هستیم مهمون که میاد برای مادرش به من میگه تو هم باید بیای بگم نه تو خونه جهنم درست میکنه درستش اینه اصلا من نرم از بس که خانوادش و فامیلاش بی احترامی میکنن حالا خودش میخواد بره ولی میگه نه باید بیای بعد میرم میبینم سه تا جاری ها اونجان با اونا خوبن در ظاهر چون کار میکنن براشون فکر کن خواهر شوهرا و مادرشوهر میشینن عروسا به صف کار میکنن حالا من چون نزدیک شام میام و سفره میندازم و ظرف های همه رو وایمیستم میشورم باز بد هستم میگن من جلوتر قبل دختراش و جاری برم غذا بزارم ظرف شام آماده کنم سالاد درست کنم چایی دم کنم و کلا سرپا باشم ولی انجام نمیدم چون توانشو ندارم ولی باز نمیفهمن از در که میرم سلام میدم به همه انگار من نیومدم داخل در این حد بی محلی به زور جواب سلام میدن و بعضیاشون هم که اصلا نمیدن و مادرشوهر که پشتشو جلو همه میکنه به آدم هی میگم مادر سلام سلام اصلا جواب نمیده سگرمه هاشو کرده تو هم بعد یه کاری کرده زن عمو و زن دایی و زن های مسن فامیلشون هم احترام نمیزارن به آدم موقع خداحافظی من میام کنار جاریها با اون سه تا خداحافظی میکنن جز من نمیدونم واقعا چیکارکنم