من سیزده ساله شاغلم. علت اینکه شغلمو حفظ کردم اینه که بدون شغل حوصله م سر میره و افسردگی میگیرم. ولی خیلی خوشحالم که کارمند نیستم (وکیلم من). درآمد کارمندی برام نمیصرفید. مامانم کارمنده میبینم چطوره. خیلی ستمه که هر روز از هشت صبح بری تا دو. من یه روزایی که خسته م میخوابم تا ظهر. یه روزی هم در ماه مثلا شده پنج صبح پاشم بزنم به جاده که برم جلسه شهرستان. عاشق شغلم نیستم. شغل روحیات لطیف و زنونه منو تا حدی خشن کرد. ولی باعث نمیشه کناره گیری کنمو درآمد شغلم خوبه و طلا و ملک و ماشین خریدم ولی تا حدی صرفه جویی میکنم و با برنامه ریزی خرج میکنم و یه چیزهایی رو هم حذف میکنم. بیشتر از پس انداز لذت میبرم تا خرج کردن. خونه داری خیلی واقعا کسل کننده ست. همیشه برای سوال بوده و هست که چرا خونه دارها افسردگی نمیگیرن. واقعا هییییچ لذتی نداره شام و ناهار و ظرف شستن. من هفته ای چهار روز غذا میپزم بقیه شو یا بیرون میخوریم یا غذای روز قبل. بچه رو تا حالا مهد ندادم. شریکی با شوهر و مادر و هفته ای یه روز با کمک خاله و زندایی نگه میداریم و گاهی هم میبرمش سر کار. موندم سه ساله بشه بدم مهد. اگه کارمند بودم بعد از بچه دلم نمیومد هر روز بذارمش برم. نتیجه گیری اینکه کارمندی و خانه داری هیچ کدوم رو نمیپسندم.