اینقد این چند سال ما بچه ها حرص خوردیم...
نوه های دیگه مامان بزرگم از شهر دور میان سالی یبار با عرض و احترام ازشون پذیرایی میشه مثل پادشاه همه چی برای اوناست...
بالحن آروم باکلاس شمرده با صدای یواش باهاشون حرف میزنه...
ولی ما چون کنارشیم با جیغ داد تند تند لحن طلبکارانه
ی روز سر نزنیم دنیا رو خبر میکنه اینا تحویلم نمیگیرن ...
اونا ک میام براشون بستنی میخره دست جمعی یواشکی برای ما نمگیره وقتی ما نیستیم میخورن...
تازه سنش بالاست همش دعوا میکنه یا حرفایی میگه با طعنه به آدم حرص میخوره....
داداشم پوست و استخون شده اینقد حرص میخوره
بعضی وقتی هم گریه میکنه از دستش بابامم چیزی میگی طرف مامانشو میگیره مثلا یااینکه اونم ناراحت میشه ولی خب چیکار کنه...ای کاش ازاول اینجا نمیبودیم
بدیش اینه هرچقدر حق با توباشه دختر و پسراش طرف مامانشون میگیرن جلوت حتی اگ بین خودشون چیز دیگه ای بگن