یادم نمیره ک کیا بهم سرکوفت زدن؛یادم نمیره ک کیا مسخره کردن و با تیکه و پوزخند بهم خندیدن.یادم نمیره ک کیا بهم بی توجهی کردن.یادم نمیره ک چی کشیدم و چ وقتا قلبم تیکه تیکه شد ولی ب روی خودم نیوردم.یادم نمیره ک تحقیر شدم.یادم نمیره ک کیا باعث شدن حال خودم و خانوادم بد بشه یادم نمیره ک کیا قصد داشتن فتنه بریزن تو زندگیمون...
من الان خیلیا از چشمم افتادن ک ی روزی دوستشون داشتم.
خاله جون تویی ک زنگ زدی و حال مادر منو خراب کردی با حرفای خاله زنکیت با وجود اینکه میدونستی مادر من مریضه قرص اعصاب مصرف میکنه...
خاله ....تویی ک بخاطر ضعیف بودن نفس و وجودت بخاطر شخصیت مزخرفت زنگ زدی همه جا و بخاطر شوهر نامردت ک ی ذره فقط ی ذره مردونگی تو وجودش نبود ابروی پدر منو بردی.بخاطر برادرت مفنگی و مال مردم خورت ک حق میخوره و ی لیوان ابم روش ابروی بابای منو بردی چرا؟چون بابام حق میگفت و امثال شما ناحق.
میدونی چی داره دلمو میسوزونه ی حرفی زدم و تو سکوت کردی ک سکوتت ب معنی نفرین کردن بود.
خاله...از تو بیشتر از همه نفرت دارم.یادته ی بار گفتم عکس بچه یه سالتو بفرست داشته باشم چون خیلی دوسش داشتم تو پیام منو سین زدی و جوابی ندادی چرا چون میترسیدی شاید بخوام عکس بچتو بخورم.
یا پیام میبینی سین نمیزنی خب بدرک میخوام جواب ندی
خانواده پدری از شماهم کم نکشیدم درد ولی الان دیگ نمینویسم چون حوصله ندارم.
هردوطرف اینو یادتون باشه اگ روزی روزگاری زندگیتون گیر ی کار باشه ک اون کارهم فقط از دست من ساخته باشه عمرااا براتون انجام نمیدم.
وخدارو شکر میکنم ک همتون رو شناختم.