من کلا شخصیتم خیلی حساسه و کلا رفتار بابام واقعا عصبیم میکنه یعنی قشنگ تک تک سلولام از درون دچار خشم و عصبانیت میشن کلا ادمیه ک ذوق هیچ چیزیو نداره مارم اصلا دوس نداره فقط خواهرشودوس داره یعنی حاضره جون مارو فدای اونا بکنه از بیرون رفتن و جشن یلدا و عید متنفره از همچی جز خواب کلا بدش میاد دیکتاتوره ودوس داره هرچی میگ بگی چشم انقدر رفتارای سمی داره اینا ی ذره شم نبود ی راه حلی چیزی بگید دیگ فکرم نره سمت این کاراش بخدا دارم دیوونه میشم هرچقدر میگم اقا تو کاری بهش نداشته باش ولی انگار تو مغزم نمیره درست بشو نیس دلم میخاد ب مرحله ای از رشد برسم دیگ برام رفتاراش فاقد اهمیت باشه شماها با ادمای سمی زندگیتون چیکار کردین
اگر نتونی الان با این رفتارهای پدرت کنار بیای و ندید بگیریش تو زندگی مشترک خیلی خیلی اذیت میشی
چون شاید بعد از ازدواج همسرت این مدل رفتارهارو نداشته باشه ولی قطعا یه سری رفتارها داره که اون رفتارهاش برات عذاب آور و غیرقابل تحمله
پس باید انقدر رو خودت کار کنی که بتونی انعطاف داشته باشی و آدم هارو خوب و بد و با کم و کاستیشون بپذیری و بدونی که قرار نیست علایق ما علایق اون ها هم باشه
وای انگار بابای منو گفتی تو بعضی موارد😶🌫️ من بیخیالشم اکثر باهاش دهن به دهن نمیشم چیزایی که عصبانیتش رو بیشتر کنه انجام نمیدم و تو کارایی که خوشش میاد همراهی میکنم حتی اگه خوشم نیاد مثلا فوتبال نگاه کنه میگه ببین فلان شد منم میگم اره اره..
توتمام عمرم انقدر ب من حس خنگ بودن و ناکافی بودن داد ک یجاهایی فکر میکردم خنگ ترین و احمق ترین ادم دنیام
منم همینطوری ام ولی اول پذیرفتم که واقعیت اینه و همچین آدمایی تو زندگیم هست بعدشم بیشتر به خودم متکی شدم و تمرکزم رو رو خودم گذاشتم تا بتونم کنار بیام
عزیزم اونقدر دغدغه درسی و کاری و ورزش و کلاس برای خودت درست کن که یک ثانیه هم دیگران واست مهم نباشن. برای خودت ددلاین ایجاد کن که اصلا فرصت نداشته باشی ببینی کی چی گفت و چیکار کرد. این هم بدون هیچکس نمیتونه تو رو عصبی کنه مگر اینکه خودت بخوای.
کتاب میخونی؟
اگه هزینه کتاب واست زیاده نرم افزار طاقچه یا کتابراه نصب کن با هزینه کمتر میتونی بخونی...
اره درست میگی کاملا اون خودشم لذتی نبرده
روزی ک دانشگاه قبول شدم خیلی خوشحال بودم بخاطر زحمتی ک کشیده بودم مامانم شام مارو برد بیرون ولی اون نیومد میدونی چرا چون رشته م باب میلش نبود درحد خوشحالی کردن برااون نبود وقتی بهش گفتم فلان رشته قبول شدم بیشتر ناراحت شد من از درون شکستم له شدم حس کردم کمم کافی نبودم نتیجش شد اینکه دوترم بیشتر نخوندم دوباره کنکور دادم چون همیشه ته دلم میگف تو موفق نیستی چون مهرتایید باباتو نگرفتی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز