همه بار زندگی رو انداخت رو دوش مادرم
زمانی که جوان بودن سریع بازنشسته کردن خودشونو و بار زندگی رو همه رو انداختن رو دوش مادرم ،پدرمو میگم مادرم توی جوونی از طراوت افتاد دچار کسالت شدید شد بخاطر بار سنگین زندگی حالا که بزرگ شدیم میبینم به سختی میوفتن دلم میگیره که چرا تلاش نکرد پدرم توی جوونی چرا زحمت نکشید زیاد چرا طمع پیشرفت نداشت
هر وقت میخوام بیام زیر بال و پرشون منعم میکنن نمیزارن منم کمکشون باشم توی مباحث اقتصادی
باید به اجبار و زور بحث و ناراحتی راضیشون کنم که بزارید منم مثلا توی خرید ماشینتون بهتون کمک کنم بزارید منم توی هزینه عمل باشم کنارتون رام نمیدن