نوجوانی سختی داشتم. وضع بابام بد شد. تا مدتها بجز سیب زمینی و برنج ساده غذای دیگه نمیخوردیم. بابام از رودخونه ماهی میگرفت.
یبار بابا مامانم نبودن من و خواهرمم گرسنه بودیم نون و پیاز و نمک خوردیم.
بابام توی اون دوره چند بار پشت هم ورشکست شد و اخرشم تاکسیمون تصادف کرد.
اما خداروشکر گذر کردیم و نذاشتیم خاطرات بدی که من یادم مونده توی ذهن خواهر کوچیکمم بمونه