سلام عزیزم من حرفاترو خوندم
چقدر شرایط بدی رو گذروندی
نمیدونم منم گاهی با خودم فکر میکنم عدالت خدا کجاست
چرا من به فلان چیز نرسیدم یا چرا وضع زندگیم اینطور هست
ولی این افکار رو فقط در حد گاهی نگه میدارم (البته قبلا اینطور نبودم و در تمام لحظه ها با من بود)
الان اولا پذیرفتم که عدالتی وجود نداره
دوما پذیرفتم که باید دستمو بذارم رو زانوهام و بلند شم گاهی میبینی تا نصفه شب مثلا گریه می کنم ولی فردا و پس فرداش دیگه از جام بلند میشم به کارهام میرسم سعی میکنم شاد باشم پیشرفت کنم لذت بیرم
تا جایی که میتونم « تلاشم رو بکنم »
الان پذیرفتم اگه تلاش میکنم حتما معنیش رسیدن نیست ولی مهم اینه تلاشم رو بکنم…
به نظرم با همسرت به صورت خیلی جدی صحبت کن
بگو اگه منو دوست داری و میخوای باهم ادامه بدیم لطف کن احترام بذار این حرف هارو نزن بهش بگو اگه من اینطور بودم انتخاب نمیکردی بهش بگو من عوضش عشق و احترام ومحبت زیادی داشتم تو زندگیم ( حتی به دروغ )
عزت نفس خودت رو بالا ببر پادکست گوش کن کتاب های توسعه فردی بخون ورزش کن
مگه چند بار زندگی می کنی
نصفش که اونجوری عذاب کشیدی بقیه اش هم میخوای خودت باعث عذاب خودت بشی؟