چه بچه گی هایی داشتم من فکر کنم از همتون بدتر بودم
پیش معلما از وضم میگفتم اونام برام لباس و مرغ کمک میدادن
دو سه تا از بچه ها از وضم خبر داشتن بهم یواشکی پول میدادن
یبار یکی از معلم های دبستانم کلی وسایل خوردنی آورد برامون
از مدرسه کمک میکردن منم خیلی خوشحال میشدم فکر میکردم کاری برای خانوادم کردم . اینم یجور گدایی بود بچه بودم نمیدونستم فرق اینا رو
دست فروشی میکردم نزدیک خونمون
وقتی ناهار از مدرسه اومدم خونمون هیچی برا خوردن نداشتیم روغن میذاشتم داغ بشه با نون میخوردیم
عیدا که میشد دوستام لباس های نو داشتن لباسای من پاره بودن مثلا شلوارم زانوش پاره بود کلی خجالت زده میشدم پیش دوستام .