کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

الحق ک خونواده ما بودین🤌🤣

اخ که چقد این تایپک درد داشت..و منی که حس کردم...من بابا پول داشت روستا بود .فقط دختر دوست نبود مادرمم بی عرضه..من پیش مادربزرگم بودم..برده بودم برده...لباس گرم یادم نمیاد..هر روز صبح باید پا میشدم برای پابقی صبحانه درست کنم. بعدش برم مدرسه...اینقد تحقیر میشدم که عزت نفسم از بین رفته..الان هر کس هر چی بهم بگه بهم برنمیخوره چون دیگه له شدم رفت

نمیدونم واقعا

هیچ تضمینی نیست

اما بنظرم اگر از طرف موسسه کار کمی احتمالا امنیتت بیشتر باشه 

حواست باشه قرار داد درست و رسمی باهات ببنده 

توی خونه اش دوربین نداشته باشه بی حجاب ازت فیلم بگیره 

و یه پیشنهاد 

نمیدونم در امدت چقدره اینجا اما درامد کمک پرستار افراد سالمند هم اگر بدت نمیاد زیر نظر موسسه درامد خوبی داره

میتونی بری خوابگاه  واسه ی موندن ،و حدودا اگر تایم کاریت زیاد باسه ۲۰ به بالا در میاری 

اما خوبارتباط با افراد سالمند هم توان و حوصله ی خودشو میخواد 

یه سری ها هم‌توی بیمارستان به کسی نیاز دارن که کنار مریضشون بمونه و بهش رسیدگی کمه ، خوبیش اینه نگرانی عدم امنیت خونه نرفتن را نداره

اکثرت ما دهه شصتی ها همین بود روزگارمون، منم گاهی به اون روزها فکر می کنم و از ته دل خدا رو شکر می کنم، به زخم های گذشته فکر نکن، هر سختی بوده، بسپار به خدا، خدا برامون جبران می کنه

یادم انداختی ماهم تو تابستون پخته میشدیم چون خونمو گلی بود بابام میگفت خونه ما عین کولره از بس سرده ولی ما میفهمیدیم ک براک نخره تا یه نده خدا خدابیامرزتش برامون یه پنکه خرید انگار دنیارو دادن بما همون پدر پنکه رو از رو خودش بر نمیداشت ای خدا عجب دنیایه نامردی داری

تا صفه ی ۲۳ خوندم دیگه واقعن مغزم نمی‌کشید بخونم بقیه رو .....ماهم یه خونواده پر جمعیت بودیم ۵ تا بچه که خب یکی از خواهرام ازدواج کرده بود ....ماهم سختی داشتیم ولی نه اینجوری ....بابام خداروشکر زمین کشاورزی زیاد داره ....اون زمانا منکه یادم نمیاد ولی آبجیم میگف هفته ای بار گوشت میخوردیم به جاش گوسفندا رو بابا می‌فروخت تا زمین و آب کشاورزی بخره ....خدارو شکر من تو سختی نبودم فقط دوبار بد جور دلم شکست کلاس نهم بودم تو کلاسمون فقط من کامپیوتر نداشتم معلم گف همتون دارین فقط من جواب ندادم ......ظهر به مامانم گفتم سه چهار روزه برام خرید .....یخ بارم وختی عقد کردم سال اول عقدم هنوز گوشی نداشتم دختر خالم هم با من عقد کرده بود اون گوشی داش البته وضع شوهر من از شوهر اون خیلی بهتر بود ولی شوهرم داش خونه می‌ساخت نمیتونس برام بخره ....دختر خالم جلو مامانم بهم گف خب به ...بگو برات یه گوشی بخره ...همچین دلم شکست ...هیچی نگفتم اون که رفت مامانم به شوهرم زنگ زد گفت اگه تو فعلن نمیتونی براش بخری من میخرم .....تازه زعفرونامونو خشک کرده بودیم مامانم چهار میلیونو ۸۰۰ زعفرو فروخت وختی مثقالی  ۳۹ هزار تومن بود ....الان منتظرم وامم جور شه برا مامانم انگشتری چیزی بخرم ....من این درصحنه یادم اذیت میشم شما ها چجوری دارین تحمل میکنین ...

الهی به حق فاطمه ی زهرا هیشکی این شرایط نداشته باشه

هر کی یه درد بزرگی داره،بچگی من با بیماری خواهرم گذشت مثل طوفان همه چیزو داغون کرد ورفت پدرم همه زمینهای کشاورزیشو فروخت وخرج دوا درمان خواهرم کرد جایی نبود که نبرده باشه شهری نبود که نرفته باشه آه وناله های خواهرم ،گریه های  یواشکی مادرم ،یه شب نتونستیم با دل خوش شام بخوریم مثل بغض تو گلوم میموند بعدش هم که فوت کرد فقر وبدبختی ،بیکاری پدرم ،وحیلی چیزای دیگه ،مادرم فرش میبافتاکثرا چیزی برای خوردن تو خونه نداشتیم جز تخم مرغ ،

انشالله همیشه پر روزی باشه پدر مادرت 

خیلیم خوب بودی بنظرم اینکه حداقل مادری داشتی غصتو بخوره مادر ما میگف هیس هیچ نگو میترسید از نیازامون با بابامون حرف بزنه

پدرم پولدار بشدت خسیس گداصفت بود ، این زجرش بیشتر بود ، خیلی عذابمون داد .

مگه چند تا بچه این 

خودت شاغلی

[QUOTE=364931166]الحق ک خونواده ما بودین🤌🤣[/QUOTEب خدا اینقدر برای بعضی از تاپیکا گریه کردم که قلبم درد گرفت😞😞

خواهرم سرطان داشت هیچ وقت شبی رو که فوت کرد یادم نمیره اوایل دعا می کردم خوب بشه ولی آخراش از خدا خواستم هم اونو راحت کنه هم مارو

بعد مرگ خواهرم تنها دایی ام هم سرطان گرفت و بعد یک سال فوت کرد خیلی برای مادرم سنگین بود 

سلامتی بزرگترین ثروته باور کنین

میدونم خیلی سخته 

شاید اگه تفاوت مالی خانواده ات با همسرت خیلی زیاد بوده و زندگی خیلی خیلی در رفاهی داشتی ، به غرور برادرت برخورده و به شیوه ی نادرست ناراحتیش را بیان کرده 

البته که شما طرفین را بهتر میشناسی و میتونی قضاوت کنی 

خوب بود اگر همسرت صاحب کارشو عوض میکرد ، اما خوب این پیشنهاد را دادن به همسرت در حقیقت تف بالاسره متاسفانه و اینجوری خانواده ات کوچیک میشن 

امیدوارم شرایطت به بهترین نحو درست بشه  ،

الهی فدا دل پدر مادرم بشم .....بچگیم تو روستا بودیم اونجا هم که آب همیشه قط بود البته لوله کشی بود .....نصف شبا تشنم میشد بلند میشدم آب بخورم میدیدم آب نیس بابامو بیدار میکردم ...نصف شبی حدود یک کیلومتر با چراق قوه می‌رفت سر قنات برامون آب می‌آورد.....خیلی دوسشون دارم خیلی

شاید از نظر بقیه ما وضع مالیم خوب نباشه ولی من میگم خدا بیشتر از آنچه باید به ما داده و من خیلی راضیم خدا و شکر هیچوقت مادیات برام مهم نبوده من حتی اگه پولدارم باشم ساده زندگی میکنم جنبه مالی برام مهم نیست فقط لبخند رو لبمه که برام خیلی مهم و نباید بزارم هیچ جوره پاک بشه 

ی چیزی که یک ساله یکم نگرانم کرده میترسم سرنوشتم با ی آدم پولدار باشه و شاید اذیت بشم 

دلم میخواد با هم سطح خودم ازدواج کنم