تاپیکای قبل جریانو گفتم
منو ۴ماهه زایمان کردم الان اومده دیدن بچم ازشهرستان تونگو این اومده ک عروس خواهرش میخواد بزاد
صبح جاریم ک خواهرزادشه زنگ زد بهش ک اره زن داداشمو بردن بیمارستان بزاد آقا دست از پا نمیشناخت
منم بد حرصی شدم باخونسردی گفتم میخای اسنپ بگیرم بری؟
گفت ن پسرم میاد دنبالم عصری
دیگه تا عصر هیچی نگفت تا آماده شد پسرش بیاد دنبالش
منم گفتم اگه نگم رو دلم میمونه گفتم اینجامیای ناراحتی راحت نیستی؟
گفت نه
گفتم خوب نیا،
گفت اره تو گفتی اسنپ برات بگیرم خدامنو محتاج بچه هام نکنه....
گفتم بداز ۴ماه اومدی الان داری بال بال میزنی واسه عروس خواهرت چون خواهرت اونو پرو بال داده
میدونی چرا ما بی احترامیم بین فامیلت چون تو بی احترامی میکنی
دیگه کم اورد شرو کرد نفرین کردن منم گفتم شوهرم قلبش خرابه چیزیش بشه ازتومیبینم
آخرم گفتم هیچوقت خونت نمیام اونم گفت نیا وبلندشد رفت