سلام، همین چند دقیقه پیشا، من مامانم برای سه نفرمون چایی ریخت، یکیش من بودم،
اون لیوانی که برا من بود یه لیوان کوچولو بود چون من زیاد چایی نمیخورم.
بابا بزرگم اومد رو به روی من نشست مامانم هم پشت کابینت، جلوی کابینت هم یه مبل هست که من اون رو نشسته بودم و دستم روی کابینت بود، دستم رو خم کردم با ارنج، سرم رو گذاشتم روی دستم، اومدم چایی رو بردارم لیوانم قشنگ تکون خورد، قشنگ. اولش باورم نشد، مامانم رو به روم بود بهش گفتم مامان مامان به فاطمه زهرا تکون خورد، خودم دیدم که تکون خورد. مامانم باورش نشد بعدش..