2777
2789

همه با هام قهرن 

اذیت میکنن 

تنفرشون رو نشون میدن 

امشب خواستگاریمه هیشکی کمک نمیکنه کارا رو انجام بدیم

منم پول ندارم برم خرید 


فقط میتونم نادعلی بخونم خود امام علی برام پدری کنه 

من هیچکسو ندارم 

همیشه تنها بودم 

فقط یه دونه خواهرم داره جارو میکنه ک کمکم باشه 

ب داداشم میگم لامپ رو ببند میگه برا چی که چی بشه بعدم پوزشو میگردونه میره بیرون عین خیالشم نیست 


چرا بخت من اینجوریه اخه

منم مریضم هم پریودم هم ریه ام عفونت داره دو هفته س مریضم کارگر خبر کردم بیاد حالا اخر ماهم هس پولم تموم شده نمیدونم چیکار کنم

شما بودین چطوری روحیه تون رو حفظ میکردین

کورد نیستم :) 
لامپارو خودت ببند،من همیشه خودم میبندمپولم کارت یکیو بردار بعد بهشون بگو :(

حالا اینا ی چیزی میشه 

الان نیاز ب پشتیبان دارم 

ک خونوادم دورم بگردن ؛ نه ک شب اینا بیان بعد اینا هم بعد از مهمونا تشریف بیارن خونه مث برج زهرمار بتمرگن 

کورد نیستم :) 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

حالا اینا ی چیزی میشه الان نیاز ب پشتیبان دارم ک خونوادم دورم بگردن ؛ نه ک شب اینا بیان بعد اینا هم ...

منم شب خاستگاریم مامان بابام ی ربع قبل مهمونا رسیدن خونه! با هم خوبیما ولی هیچ حمایتی نشدم هیچ وقت کلا بیخیالن..برات مهم نباشه منک خودم همه کارا رو با ذوق کردم 

خدایا ۹ سال شدا😢 ۹سال دعا نذر ختم چرا جوابمو نمیدی  این دنیات ی بچه بهم‌ بدهکاره یادت باشه

عزیزم کارت خونه رو بردار برو خرید 

قربون صدقه خواهرت برو بعد جارو دستمال هم بکشه یه دور

‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چشمِ خود بستم که دیگر چشمِ مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش

منکه همیشه توخواستگاریام دعوا بود ازترس بابام نمیتونستم بگم کسی بیاد...تا مامانم میگفت خواستگار پیدا شده میخواد بیاد بابام میگفت گوه خوردن..خلاصه باید کلی ازاقا خواهش تمنا میکردیم که بزاره خواستگار بیاد بعدشم فقط به فکر خودش بود که الان چه وقت شوهر کردنه تو این وضعیت و همیشه بدش میومد واقعا ازجهنم فرار کردم انگار...خیلی خانواده مزخرفی داشتم خیلی ..بابام همه خواستگارامو فراری میداد..ولی دیگه شوهرم سماجت کرد خودم پافشاری کردم چهارماه خونمون جنگ بود تا بلخره بابام راضی شد عقد کنم برم تازه اونم بدون هیچ جهازی..خیلی دلم شکسته هنوزم هروقت یادم میفته بغض میکنم😢

چرا اینجوری میکننبا خواستگارت مخالفن؟ یا کلا اینجوری ان

ن با من مخالفن

اگه خواستگارم بد باشه هارت و پورت میکنن ک لیاقتش بیشتر از ایناس

اگه خوب باشه از حسودی هیچکسو نمیشناسن 


کورد نیستم :) 
عزیزم با خاستگار شما مشکل دارن یا با خودشون به مشکل خوردن

ن هنوز ندیدن بنده خدا رو 

با من مشکل دارن ؛ یه خورده کمبود دارن و من چون مستقلم و ازشون چیزی نخواستم و ب قولی نه باج دادم نه منت کشیدم براشون شده عقده حالا هم کمک نمیکنن 

کورد نیستم :) 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز