بخاطر اینکه خونه ای که ساختیم من طلا و پول کمکش کردم اون موقع ها همه چیز خوب بود بین مون
از جدایی میترسم چون به خانوادم نمیدونم چطور بگم طلا هامو فروختم البته زیاد نبود
وقتی به بدی های خانوادش و خودش فکر میکنم به قیافه اش نگاه میکنم به وضع زندگی و مالی
دلم میخواد خودمو خفه کنم چطور من اون دوران روانی شده بودم بله گفتم به این
من فهمیدم فقط از جدایی میترسم و همسرمو اصلا دوست ندارم.
الانم خونه مامانم
امشب اومد دم درمون که همه چی درست میشه فرصت بده و لطفا اشتباهی نکنی و دوست دارم
نمیدونم چیکار کنم 😔😔😔🥲🥲