ولش کن سربه سر شوهرت نزار
پدرشوهر منم همینه... خونواده ی شوهرم نزدیکمن بعد من هفته ای یه بار یا دو هفته یه بار.. یه ساعت میرفتم خونشون بهشون سر میزدم بعد من همیشه احترامشونو دارم بعد یه بار که خونشون بودم مادرشوهرم بهم گفت چه خبر از فلان جا؟ (اسم محلمونو اورد روستا بودم) همیشه محلمونو مسخره میکردن بعد پدرشوهره پیرسگم گفت خااااانم چرا میگی... آباد؟ اونجا شهرک طلاییه😐و همزمان با جملش یه گوز گنده داد😔😬😭
بعد مادرشوهرمم روسریشو گرفت جلوی دهنش خندید... همون لحظه هنگ کرده بودم نمیدونستم به روشون بیارم یا خودمو بزنم به کری🙂اومدم خونم انقدررر گریه کردم.. بعد به شوهرم گفتم بابات همچین بی احترامی به من کرده اولش خندید ولی بعدش که دید عصبانیم هیچی نگفت و منم تا تونستم سر شوهرم جیغ زدم و گریه کردم بهش گفتم خونه ی بابات تو کوچمونه به احترام من یک ماه نرو خونشون تا بفهمن واسه زنت ارزش قائلی(شوهرم عادت داشت هر شب میرفت خونشون) میدونی شوهرم چی گفت؟ 💔گفت من نمیتونم به خاطر زنم به بابام بی احترامی کنم... گفتم منم هیچ وقت ازت نخواستم بهشون بی احترامی کنی فقط گفتم یه مدت نرو تا بفهمن ناراحت شدی و من برات مهمم... ولی گوش نکرد و هر شب میرفت من خودم تا چند ماه خونشون پا نزاشتم بعد مادرشوهرم پرو پرو اومده میگه عروس چرا نمیایی خونه ی ما؟ مگه کسی بهت بی اخترامی کرده؟ یعنی یه جور نقش بازی کردن که شوهرم گفت بخدا اشتباه شنیدی بابام نگوزیده😏هی پیغام دادن زنگ زدن دعوتمون کردن شوهرم التماس کرد به خاطر من قطع رابطه نکن تا اینکه بازم رفتم خونشون... بعد از چند ماه جاریامم بودن اونجا (جاریام خودشیرینن یه سره حمالی میکنن)
بعد پاشدم که خداحافظی کنم بیام خونم تا گفتم خداحافظ پدرشوهرم دوباره محکم گوزید نکبت... اولش فک کردم اشتباه شنیدم یدفعه جاریم خندید گفت بابا خیلی بی تربیتی بعدشم همگی خندیدن....تا عمر دارم حلالشون نمیکنم