یادم میاد وقتی ۱۰ سالم بودیه بارشب بیدارشدم که برم دستشویی دیدم مامان بابام آرررررره البته اونامنو ندیدن خیلی حس بدی داشتم تاصبح گریه کردم نمیددونمم چرا .نامردا دیشبم انگارپروژه داشتن خیلی به من ضربه ی روحی وارد میکنن منم دستشویی لازم بودم به خاطراینامجبورشدم سه چهارساعت خودمو نگه دارم داشتم پاره میشدم تابخوابن بعدبرم نامردا اصلا بچه مجه رو درک نمیکنن 🙄😣😥