مامانِ عزیز!
میدانم گاهی شبها تا صبح بیدار ماندی، به صورت کوچولوی فرزندت زل زدی، چشمهات پر از اشک شد و خودت را نبخشیدی که چرا در طول روز بیحوصله بودی و از کوره در رفتی و صدایت را روی او بلند کردی، چرا با او بازی نکردی، برایش به قدر کافی وقت نگذاشتی و با دنیای کودکانهی او همراه نشدی. میدانم گاهی مخفیانه به خودت قول دادی اینبار صبورتر و با حوصلهتر و آرامتر باشی اما با وجود مشغلههای زندگی و بازیگوشیهای او نتوانستی به عهد خودت پایبند باشی. میدانم چقدر دوستش داری و چقدر بیشتر از هرکسی به صلاح و سلامت روان و آیندهی او فکر میکنی.
مامانِ عزیز!
همه میدانند چه سخت است زن بودن، مادر بودن و از یک بچهی کوچکِ در مسیر تجربه و رشد نگهداری کردن. مهم نیست چند بار از مسیر خارج شدی، مهم مسیر ارزشمندیست که داری با عشق طی میکنی.
برای تمام مادران پیش میآید گاهی خسته، بیحوصله و دلگیر باشند. گاهی کمطاقت شوند و جوری که باید با کودکشان رفتار نکنند. برای همه پیش میآید گاهی با لحنی تند با فرزندشان حرف بزنند و قلب کوچک او را برنجانند.
اما اشکالی ندارد، همین که داری تلاشت را میکنی مادر خوبی باشی، همین که میفهمی کجای راه را اشتباه رفتهای و سعی بر اصلاح آن داری، همین که تمام تلاشت را میکنی روان فرزندت را سالم نگه داری، قسمتِ مهمِ ماجرا را درست رفتهای.
بابت آن بخش کوچک خاکستری به خودت حق بده. زندگی گاهی واقعا سخت میگیرد و تو حق داری با وجود مسئولیتهای سنگینی که داری؛ گاهی نتوانی کاملا سنجیده و درست رفتار کنی.
💜💜💜