از حد گذشت طاقت روح و روان من
دستی بکش به روی دلم..،مهربان من!
با هر تکان عقربه اشکم درآمده
لحظه به لحظه بی تو تَلَف شد زمان من
ایّوبوار در طلبت صبر می کنم
هرچند نیست طاقت آن در توان من
سرمای دوریِ تو به جانم رُسوخ کرد
چیزی نمانده یخ بزند استخوان من
در عشقِ تو قبول شدم؟! رد شدم؟!..،بگو...
آخر چه شد نتیجه ی این امتحان من
" عاشق به کعبه حاجت خود را نمی بَرَد " *
تنها به پیشگاه تو وا شد زبان من
با حرفهای لَغوْ دلت را شکسته ام
یکبار هم بیا وُ بزن در دهان من
خم کرده شانههای مرا بار معصیت
سرمشق عبرتی شده قدِّ کمان من
من از گناه خسته شدم ، اَیُّهَا الْعَزیز!
دارد زیاد می شود آقا! زیان من
یک گریه ی درست و حسابی نکرده ام...
ای خاک بر سر من و بر دیدگان من
هنگام مشکلات امیدم فقط علیست
اُعجوبهایست این پدر قهرمان من!
خورد و خوراک هر شب و روزم ، نجف شده
آن بارگاه را بده امشب نشان من
ماه رجب عجیب دلم پیش کربلاست
صحن حسین می بَرَد از کف عنان من
آقا! تو را قسم به همین تشنهلب..،بیا
تا که اجل نیامده ، برگرد..، جان من!
هنگام ذبح دلهره ی خیمهگاه داشت
در زیر تیغ گفت: خدااا ! دخترانِ من...
*صائب تبریزی